و
از شعب آن سياست تغلبى بود كه غرض سايس غلبه بود- و جماعت را در بندگى و خدمت خود مرتب
دارد- و سياست كرامت بود- كه مدبر را نظر بر كرامات متبوع بود از جاه و صيت و مدح-
و جماعت را بحسب استعداد در آن اشتراك دهد- ب سياست قلت كه غرض از آن اقتناء اموال
بود- و مزاحمت رؤساء در آن سياست ضار نبود- چون در كفايت متساوى باشند- ج سياست اجتماعى-
و غرض از آن حريت بود و آن را سياست احرار نيز خوانند- و جماعت در آن سياست متساوى
باشند در حقوق و نصيب- و استبدال حاكم مفوض براى ايشان باشد- د سياست اخيار- كه غرض
از آن اقتناء سعادت آجل و عاجل بود- و رئيس ايشان رئيس بالطبع بود و آن افضل قوم بود-
و اگر بسيار باشند بمثابت يك نفس باشند- و در تحت آن رياسات جزوى- بحسب اصناف صناعات
مرتب بود يكى نازلتر از ديگرى- و مخالفت و منازعت در آن اجتماع صورت نبندد- و قومى
سياست ضرورت كه سبب اجتماع امرى ضرورى بود- مانند كسب قوت و سياست لذت نيز اعتبار كنند-
و از تركيب تغلب و كرامت سياست وجدانى آيد- و از تركيب تغلب و قلت سياست خست- و سياست
كرامت زود تغلبى شود- و در سياست اجتماعى هم باشد- كه تغلبى حادث شود از فرط مسامحت
مدبر- و جودت سياست اقتضاء حفظ سنن كند- و ردائتش اقتضاء اختلال آن- و بر جمله- در
هر باب بحسب اخلاق و عادات و اغراض امورى لازم باشد- كه مشير را از معرفت آن چاره نبود-
تا بر حفظ مصلحت هر يكى قادر باشد- و معرفت تجارب گذشتگان و سير سايسان- در اين باب
نافعترين چيزى بود- و اما جزويات غير عظام نامعدود باشد- و جمله متوجه بود بطلب صلاح
حالى- پس بايد كه معنى صلاح حال و انواع و اجزاء آن معلوم بود- تا بحسب آن اعداد مواضع
در هر بابى ممكن باشد- و صلاح حال استجماع فضايل نفسانى و