صناعات
علمى نه بر اين وجه بود- در طب مثلا بحث بود از هر يكى از امور مفرد- كه خاص باشند
بموضوع آن علم- پس قوت جنس صناعات خمسه و غير آن بود- و تكلف اقناع ممكن در موضع فصل-
و ببايد دانست كه- هيچ صناعت در افادت تصديق اقناعى بجاى خطابت بنايستد- از جهت آنك
عقول جمهور- از ادراك قياسات برهانى قاصر باشد- چنانك گفتهايم بل از جدلى هم- چه جدلى
در تعلق بكليات جارى مجرى برهانى بود- و باين سبب- اگر عوام در ابطال يا اثبات وضعى
تقريرى جدلى شنوند- پندارند كه مقتضى الزام بالذات فضل قوت مقرر است- و نفس سخن را
در آن مدخلى نيست الا بالعرض- و باشد كه گويند- اگر منازع را همان قوت يا بيشتر بودى-
آن سخن را دفع كردى- و علت اين ظن- قصور عقول ايشان بود از ادراك نفس سخن- تا بقوت
وضعش چه رسد- پس نظر ايشان- جز بر غلبه در محاوره كه احساس كنند نتواند بود- و چون
جدل و برهان اين افادت نتواند كرد- و مغالطه در باب نفع بالذات از اعتبار ساقط بود-
پس صناعتى كه متكفل افادت اقناع بود- در اذهان جمهور جز خطابت نتواند بود- و چون بقاء
نوع انسان بتشارك است- و تشارك مبنى بر تجاور و تقابل- و هر دو باحكامى صادق بحسن و
قبح- در امور علمى مقتضى شمل مصلحت- كه اضداد آن موجب تشتت بود مفتقر- و اين احكام
بعقايدى الهى متعلق- و تقرير آن عقايد علمى و احكام عملى- در نفوس عوام ببرهان و جدل
متعذر- و خطابت آن را متكفل- پس باين وجه- احتياج نوع در بقا باين صناعت ضرورى بود-
و ميان جدل و خطابت مشاركتى و مشاكلتى باشد- و مشاركت در دو چيز بود- يكى در موضوع
كه موضوع هر دو نامحدود بود- اما در جدل چنانك گفتيم- و اما در اين صناعت- از جهت آنك
عوام را قدرت تمييز ميان موضوعات نباشد- و نيز اقناع بمعارضات خطابى- در الهيات و طبيعيات
و خلقيات و سياسات نافع باشد- و