هر
چه نه مظنون بود موجود بود- و هر چه موجود بود مظنون بود- ه غلط لوازم از جهت ايهام
عكس- و آن از عدم تمييز بود ميان ملزوم و لازم- و در حس بيشتر افتد- چنانك چون هر عسل
زرد و سيال است گمان افتد- كه هر زردى سيال عسل بود- و چون باران زمين تر كند- ظن افتد
كه هر ترى زمين كه باشد از باران بود- و در عقل هم بود- چنانك چون هر متكونى را مبدأ
بود- پندارند كه هر چه آن را مبدأ بود آن متكون بود- و اخذ ما بالعرض مكان ما بالذات-
و آن چنان بود كه عروض عوارض يك موضوع- يكديگر را پندارند كه بالذات است- يا عروض عارض
موضوع نفس موضوع را- مثال اول چون انسان ابيض و كاتب بود- گويند هر ابيض كاتب بود-
و همچنين گويند- ميدانى كه ترا از چه خواهيم- پرسيد اگر گويد آرى گويند از چه خواهيم
پرسيد- و اگر گويد نه- گويند از زيد خواهيم پرسيد و تو او را ميدانى- و وجه غلط آنست
كه- زيد هم مسئول عنه است و هم معلوم- اما مسئول عنه نه از آن جهت است كه معلوم است-
بل مقارنت هر دو در زيد بالعرض است- و مثال دويم تخلخل جسم را- بسبب حرارت عارض شود
كه عارض اوست- پس اگر عارض جسميت گيرند از اين باب بود- و هم از اين باب باشد آنچه
گويند- زيد غير عمرو است- و عمرو انسانست پس زيد غير انسانست- چه مغايرت زيد با شخصيت
عمرو- كه عارض طبيعت انسانست بالذاتت است و با معروض بالعرض- و صواب چنان بود- كه گويند
زيد غير انسان معين است- ز جمع مسائل بسيار در يك مسأله- چنان گويند- زيد شاعر است
يا كاتب و زيد و عمرو انسانند يا نه- چون جواب يك بيشتر بود- باشد كه اقتضاء تحير مجيب
بود- و باشد كه سؤال در لفظ يك سؤال بود- اما جواب اقتضاء آن كند كه سؤال بيش از يك
سؤال بود- چنانك گويند- خاموش سخن گويد يا نه چه خاموش يا مطلق خواهند- يا بان اعتبار
كه خاموش بود- و همچنين آنچه زيد