مىآموزد
ميداند يا نمىداند- و حكمش مانند گذشته است- اين است اسباب مغالطات- كه در اين سيزده
نوع محصور است- و ببايد دانست كه سبب كلى در همه مغالطات- اهمال شرطى است از شرطهاى
مذكور در قياس و برهان يا جدل- چه هر گاه كه حدود قياس متمايز بود- و اشتراك اوسط در
هر دو مقدمه- و اشتراك در حد ديگر در مقدمات و نتيجه حقيقى- و مقدمات از يكديگر منفصل-
و هر يكى بحقيقت يك حصه و صورت منتج- و نتيجه مغاير مقدمات- و مقدمات صادق و مناسب
و اعرف يا مشهور- و اعرف انتاج واجب بود- و استثناء نقيض تالى استثناء نقيض مقدم اقتضا
كند- پس اگر نتيجه كاذب بود- يكى از اين شرطها مفقود بود- و چون قياس آنست كه انتاج
كند- پس آنچه بحسب مغالطه ايراد كنند نه قياس بود- بل شبيه بود بقياس- و اطلاق اسم
قياس بر آن- مانند اطلاق اسم حيوان بود بر مصور- و حال مراد همين بود- و بيان آنك قياس
در اين صناعت نه قياس است- آنست كه مثلا لفظ مشترك- اقتضاء مغايرت حدود قياس و نتيجه
كند- تا قياس خالى از اوسط يا بنسبت با آن نتيجه نه قياس بود- و ما بالعرض اقتضاء مقارنت
دو چيز كند- مقارنتى جزوى اتفاقى خاص بموضوع معين- و چون آن را بجاى ما بالذات اقامت
كنند- حكم بمقارنت كلى ضرورى كرده باشند- پس مقدمات غير كلى و ضرورى را كلى و ضرورى
گرفته باشند- و قياس نه قياس بوده باشد- و خللى كه از جهت ايهام عكس بود- بوجهى شبيه
بود بخلل ما بالعرض- چه ما بالعرض اقتضاء آن كند- كه امور متغاير را بطريق هو هو گرفته
باشند- و در ايهام عكس امور مختلف را- بعموم و خصوص متساوى گرفته- پس موضوعات ما بالعرض
عامتر بود- و از اين جهت ايهام عكس- مانند نوعى بود در تحت ما بالعرض- و اگر چه باعتبار
مختلف بود- و اخذ مقدمات بسيار در يك مقدمه- اقتضاء اختلاف مواضع صدق و كذب كند- پس
اجزاء قياس مختلف شود- و مقدمات بسيار گردد و صورت قياس زايل