اما
اكثر برهان از علل ذاتى نبود- بل از اعراض و لواحق بود- چنانك گويند قمر جرمى است كه
از شان اوست كه- در بعضى استقبالات اشخاص را از او سايه نبود- و چون چنين بود خسوف
از اجزاء آن حد نيايد- بل اگر ممكن باشد رسمى آيد مناسب آن برهان- اين است كيفيت مشاركت
حد و برهان در اجزاء- و اين مشاركت خاص بود بمواضعى- كه پيش از اين ياد كردهايم
فصل
دهم در كيفيت وقوع اعراض ذاتى در تعريفات
تعريف
باعراض ذاتى و خواص اولى از سه گونه بود- ا آنك عرض ذاتى معروفتر از معروض بود- پس
از تصور عرض توصل كنند به تصور معروض- چنانك از ضحك بر آن چيز كه ضحك از او صادر شود-
و اين تعريف رسمى باشد بشرط تاليف- ب آنك ماهيت معروض را بحسب لغت اسمى نبود- و بان
سبب عبارت از او بمطابقه متعذر باشد- پس از عرضى كه عروضش او را معلوم بود- دليل سازند
بر وى تا تنبيه حاصل شود- و عدول از معروض بعارض از روى ضرورت بود در اين موضع- و شايد
كه عرض در معرفت تابع معروض بود- و اين از قبيل تعريفات لفظى بود چنانك ذو وضع گويند-
در كميات جنس خط و سطح و جسم را- ج آنك حقيقت و ذات معروض آن چيز بود- كه از شان او
بود صدور آن عرض از او- و وجود آن عرض او را بين بود- و او را جز اين حقيقتى و ذاتى
متصور نبود- چنانك گويند- جاذبه آن قوت بود كه از شان او بود جذب غذا- و عرض در اين
موضع- تعريفى حدى فائده دهد بعد از معرفت وجود- چه اين تعريف دال بود بر حقيقت متصور-
از آن جهت كه متصور است- و چون از يك ذات اعراض بسيار صادر شود- لا محاله اول و بالذات
از آن جمله يكى تواند بود- چه از يك ذات مفرد يك معلول بيش صادر نشود- و باقى بتوسط
آن عرض بود- و بسبب