اعتبارات
ديگر- پس اگر آن عرض بين بود تعريف معروض جز باو نشايد- مانند نفس انسانى كه- از او
تميز و ضحك و خجلت و حيا و غير آن صادر شود- اما اول و بالذات متميز بود- و باقى بحسب
اعتبارات مختلف از قوت مميز صادر شود- پس تعريف او جز بصدور تميز از او نشايد- و نطق
عبارت از آنست- اما اگر زيادت از يك عرض بين بود- و اوليت يكى از آن اعراض بين نبود-
تعريف به يكى اولى نبود- و ايراد هر يكى باعتبارى ديگر دال بود بر معروض- مانند حساس
و متحرك بارادت بر نفس حيوانى- و وقوع اعراض ذاتى- در تعريفات حدى محدودات مركب را
در موضع فصول افتد- مانند ناطق و حساس در تعريفات انسان و حيوان- و نطق و حس كه مجرد
عرض باشند- نفس فصل نتوانند بود بل دال باشند بر فصل- و در تعريفات بسايط ذهنى- مانند
اجناس عاليه در موضع فصول نيفتد- چه آن را فصول مقوم نتواند بود- بل بر سبيل تعريف
لفظى يا تعريف رسمى باشد ذات معروض را
فصل
يازدهم در تمامى سخن در حد و بيان احوال حدود و نسبت حدود با محدودات
معانى
متصور يا بسيط بود يا مركب- و هر يكى يا ذهنى يا خارجى- بسيط ذهنى مانند اجناس عاليه-
و محمولات عامه على الاطلاق كه آن را جنسى و فصلى نبود- و بسيط خارجى مانند عقل و نفس-
بل مانند سواد و بياض- و مركب ذهنى آنچه آن را جنسى و فصلى بود از ماهيات نوعى- و مركب
خارجى سه صنف بود- ا آنك هيچ جزو را از اجزاء او بانفراد قوامى نبود- بل قوام اجزاء
به يكديگر بود- مانند ماده و صورت در جسم- ب آنك هر جزوى را بانفراد قوامى بود- مانند
سركه و انگبين در سكنگبين-