نيابيم
و در معنى مختلف باشند- و هر يكى بانفراد در افادت تحصيل و تحقق نوع كافى بود- جمله
ايراد كنيم كه هر يكى فصلى باشد- آنچه حاصل شود از اين جمله لا محاله مساوى محدود باشد-
هم در معنى تا افادت تصور كمال ماهيت محدود كند- و هم در انعكاس تا افادت تميز ذاتى
كند- و آن حدى تام بود- مثلا خواهيم كه حد انسان معلوم كنيم- نگاه كنيم كه در تحت مقوله
جوهر بود- و اوصاف ذاتى او قابل ابعاد ثلاثه- و ذو نفس غاذيه و ناميه و مولده و حساس-
و متحرك بارادت و مدرك و مميز و ناطق است- و چون در اين اوصاف نگاه كرديم- مدرك در
ضمن حساس حاصل بود- و مميز در ضمن ناطق هر دو را حذف كرديم- و اوصاف عام را اسمى مشترك
يافتيم و آن حيوانست- پس دانستيم كه حيوان جنس است و ناطق فصل و مجموع حد- و اگر خواهيم
كه حد جنس محدود معلوم كنيم- اوصاف اولى از اين جمله حذف كنيم- چه اولى خاص فصل محدود
بود- و عام جنس او و فصل در حد جنس داخل نتواند بود- و جنس نيز حد خود نبود- پس هيچ
كدام را شايستگى وقوع در حد جنس نبود- و ديگر اوصاف عام غير اول واقع در جواب ما هو-
بشركت بگيريم- و آن جوهر ذو ابعاد و ذو نفس متحرك و حساس است- پس بجاى جوهر ذو ابعاد
جسم بنهيم- و چون بجاى جسم ذو نفس اسمى محصل نيابيم- ماهيتى را كه مؤلف بود از اين
مجموع- و اگر چه اسمى محصل ندارد دانيم كه جنس حيوانست- و چون بجاى متحرك و حساس نيز
اسمى محصل نيابيم- و دانيم كه هر يكى افادت تحصيل نوع حيوان مىكنند- دانيم كه هر يكى
فصلىاند- پس در حد تام بر يكى اقتصار نكنيم بل هر دو ايراد كنيم- و اگر چه در حدى
كه افادت تميز كند يكى كافى باشد- و بايد كه ترتيب نگاه داريم- يعنى تقديم اعم بر اخص
چنانك گفتهايم- و ترتيب در فصولى كه در مرتبه متساوى باشد- چنان بود كه فصلى كه مناسب
فاعل و ماده بود- مقدم دارند بر آنچه مناسب صورت و غايت بود- و غايت از همه متاخر دارند-