دو
مقابل نيز متوسطى بود- مانند نقصان و زيادت و مساوات عدد را- و نقصان و مساوات و زيادت
كم را- و اگر چه بحقيقت اين تثليث از تقابل خواسته است- و راجع با تقابل است- و باشد
كه لازم بود مانند ضحك بقوت انسان را- و باشد كه نبود مانند ضحك بفعل او را- و بر جمله
لواحقى كه بر اطلاق- يا بر وجه تقابل عارض چيزى باشد- بحسب جوهر و طبيعت و ذات او-
وجودش در غير آن چيز محال بود- آن را اعراض ذاتى آن چيز خوانند- و چنانك بعد از اين
معلوم شود حد هيچ كدام نتوان گفت- تا ذكر موضوع در حد ايراد نكنند- مثلا از ماهيت استقامت
عبارت نتوان كرد- تا خط كه معروض او باشد با او بهم ياد نكنند- پس چون خواهند كه اين
دو ذاتى را- باين هر دو مفهوم در يك رسم جمع كنند- گويند ذاتى موضوع چيزهائى بود- كه
حد موضوع آن را يا حد آن موضوع را شامل باشد- و چون هر علمى را موضوعى است- كه در آن
علم بحث از احوال آن كنند- مانند عدد علم حساب را- و علوم بحسب تباين موضوعات از يكديگر
ممتازند- چنانك بعد از اين ياد كنيم- ذاتى بوجه دوم از آنچه گفتيم هم عامتر شود- چه
اعراض ذاتى موضوع هر علمى- همچنانك بر آن موضوع محمول باشد- بر انواعى كه در تحت اين
موضوع باشد هم محمول باشد- و بر آن تقدير حد عرض ذاتى- شامل نفس موضوع قضيه نبود- بل
شامل جنس او باشد- چنانك تساوى زواياى دو قائمه را- چون بر مثلث متساوى الساقين حمل
كنند- حد اين محمول مشتمل بر اين موضوع نبود- بل بر مثلث بود كه جنس اوست- و همچنين
از اعراض بعضى بر بعضى محمول باشد- و بر انواعى كه در تحت بعضى باشد محمول باشد- و
بر آن تقدير حد محمول شامل موضوع نبود- بل شامل معروض موضوع- يا شامل معروض جنس موضوع
بوده باشد- مثلا در علم حساب عدد موضوع علم است- و زوج و فرد عرض ذاتى اوست- و ناقص
و زايد و تام همچنين- و در اين علم گاه گويند عدد زوج است- و گاه گويند