جزو
مستثنى افتد چنانك گوئيم- اگر موجودى هست واجب الوجودى هست- و آنچه هل مركب بان بيان
كنند- شايد كه حملى بود و علت حد اوسط باشد- چنانك گوئيم- عالم ممكن است و ممكن محتاج
بود بموجدى- و مطلب ما بحسب ذات تابع هر دو مطلب هل باشد- اما تابع هل بسيط بر آن وجه
كه گفتيم- و اما تابع هل مركب در دو موضع بود- يكى آنجا كه طلب اكبر كنند- و ديگر آنجا
كه طلب حد اوسط كنند- و اول چنان بود كه- موضوعى را كه بمائيت و هليت معلوم باشد- اثبات
عرضى ذاتى يا نفيش خواهند كرد- و لا محاله وجود آن عرض بقياس با آن موضوع- از باب هل
مركب بود- و بقياس با خود از باب هل بسيط بود- چه هر عرضى ذاتى كه موضوع خود را موجود
بود- فى نفس الامر موجود بوده باشد- و هر چه موضوع خود را موجود نبود- فى نفس الامر
ممتنع الوجود بود- پس طريق اثبات هليت بسيط اعراض ذاتى- اثبات هليت مركب آن اعراض توان
كرد موضوعات را- چنانك در فاتحت كتاب اقليدس وجود مثلث متساوى الاضلاع فى نفسه- بوجود
اين حكم مثلثى را كه بر نصف قطرى- مشترك ميان دو دائره متقاطع كرده باشند اثبات كنند-
پس همچنانك از آن روى كه عرض ذاتى بهل بسيط مطلوب باشد- مطلب ما تابع وى افتد- چه موضع
اين طلب اينجا باشد چنانك گفته آمد- و اگر چه گاه بود كه- آنچه در مطلب ماى شارح گفته
باشد بقياس- با اين موضع كافى بود- و از تكرار معنى از آن روى نيز كه بهل مركب مطلوب
باشد- و مطلب ما كه طالب حقيقت حد اكبر بوده باشد- تابع هل مركب باشد- و در موضع دوم
چنان بود كه بما علت هل مركب طلبند بالفعل- چنانك گويند ما عله انخساف القمر- يا بالقوه
چنانك گويند هل القمر منخسف گويند نعم- پس حد اوسطى كه علت اين حكم باشد- و در ضمن
اين جواب بقوت مذكور بلم طلب كنند- و بحقيقت لم همان بود كه- ما الحد الاوسط