هر
قياسى كه انتاج حكمى كند- خواه كلى و خواه جزوى انتاج همان حكم كرده باشد- بر آنچه
در صغرى بجاى اصغر توان نهاد- بشرط بقاء كيفيت و كميت بقرار اول- و اين انتاج بحقيقت
از قياسى ديگر بود- كه اصغرش غير اصغر اول بود- و ضرب همان ضرب و اوسط و اكبر همان-
و نتايجش را بنسبت با قياس اول ما مع النتيجه خوانند- و اگر اين صنف خاص كنند به چيزهائى-
كه با اصغر بهم در تحت اوسط باشد- تا هر حكم كلى كه بر اوسط كنند بقوت بر ايشان كرده
باشد- ما مع النتيجه جز در شكل اول نتواند بود
فصل
چهارم در بيان لزوم نتيجه صادق از قياسات صادق و غير صادق
صدق
قياس مستلزم صدق نتيجه بود- و كذب نتيجه مستلزم كذب قياس- اما از كذب قياس كذب نتيجه
لازم نيايد- و نه از صدق نتيجه صدق قياس- چه اين لازم عامتر است از ملزوم- پس بسيار
بود كه قياس كاذب بود و نتيجه صادق- نه بر آن وجه كه صدق آن نتيجه مستفاد از آن قياس
باشد- بل بر آن وجه كه آن نتيجه فى نفس الامر صادق بود- وضع اين مقدمات را نيز لازم
باشد- مثالش در اين صورت كه گوئيم- كل انسان حيوان و كل حيوان حساس- اگر حيوان را با
حجر كنيم- و گوئيم كل انسان حجر و كل حجر حساس- يا در اين صورت كه گوئيم- كل انسان
حيوان و لا شىء من الحجر بحيوان- اگر كيفيت هر دو مقدمه بدل كنيم و گوئيم- لا شىء
من الانسان بحيوان و كل حجر حيوان- هر دو مقدمه كاذب باشد و نتيجه همان كه باول بود-
و حال مقدمه كلى از سه بيرون نبود- يا بكل صادق بود يا بكل كاذب بود يا آميخته بود-
يعنى ببعض هم صادق بود و هم كاذب- و كاذب بكل را ضد و نقيض هر دو صادق بود- و كاذب
ببعض را نقيض صادق بود اما ضد صادق نبود- و حال مقدمه جزوى از دو بيرون نبود- يا صادق
بود يا كاذب- پس هر قياس كه هر دو مقدمه او كلى بود- حالش از نه نوع خالى نبود- چه
ضرب سه در سه