جنس
را جنسى ديگر تواند بود بر بالاى او- كه او بنسبت بان جنس نوعى بود- و همچنين در تحت
او نوعى تواند بود- كه بنسبت با مرتبه ديگر در تحت او هم جنسى باشد- و ما چنانك پيش
از اين گفتهايم- كليات را از اين جهت كه كلىاند- وجود جز در عقول و اذهان نبود- و
چون در خارج موجود باشند- لا محاله در اشخاص جزوى موجود توانند بود- پس در جهت تحت
باشخاص متناهى شوند- و آن نوع كه تحت او اشخاص بود- نوع سافل بود- و در جهت فوق نشايد
كه- بالاى هر جنسى جنسى بود نامتناهى- كه آنگاه لازم آيد- كه يك معنى را اجزاء نامتناهى
بود- و تا آن اجزاء نامتناهى را تصور نكنند- آن معنى متصور نباشد و اين محال است- پس
انتهاء ارتقاء بجنسى بود- كه بالاى او جنسى نبود- و آن را جنس عالى خوانند- و جنس عالى
را جنس الاجناس نيز خوانند- و نوع سافل را نوع الانواع نيز خوانند- و نوع الانواع خود-
باعتبار آنك در تحت او اشخاص باشد نوع حقيقى باشد- چنانك گفته آمده است- و آنچه ميان
جنس الاجناس- و نوع الانواع بود از مراتب- هر يكى باضافت با شيب خود جنسى بود- و باضافت
با بالاى خود نوعى- و آن نوع كه- در تحت جنس الاجناس بود نوع عالى باشد- چه بالاى او
نوعى ديگر نبود- و آن جنس كه- بالاى نوع الانواع بود جنس سافل باشد- چه شيب او جنسى
ديگر نبود- و باقى اجناس و انواع متوسط باشند- مثالش انسان نزديكترين كليات باشخاص
است- و جنس او حيوانست- و جنس او نامى و جنس او جسم و جنس او جوهر- و بالاى جوهر جنسى
ديگر نيست- پس جوهر جنس الاجناس بود و جنس عالى- و انسان نوع الانواع و نوع سافل- و
جسم و نامى و حيوان هر يك باضافت با شيب خود جنسى- و باضافت با بالاى خود نوعى- و در
اين سه- جسم نوع عالى و حيوان جنس سافل- و جسم نامى جنس متوسط- و نامى و حيوان نوع
متوسط- و جمله مركب