بود
از اعتبار ذات و وصف- بر وجهى كه جهت اتصاف ذات اوسط- بان صفت كه با او موضوع باشد-
يا جهت صغرى ممتنع الجمع بود بر صدق- آن دو مقدمه بر صدق جمع نيايند- مثالش كل ج ب
بالضروره- و كل ب ا ما دام ب لا دائما بحسب الذات- او ضروريا بحسب الوصف دون الذات-
چه صغرى اقتضاء آن مىكند- كه هر ذات موصوف بجيمى بضرورت ب است- پس بعضى از آنچه موصوف
باشد به ب بضرورت بود- يعنى آنچه موصوف است بجيمى- و در كبرى مىگوييم- هر چه موصوف
است به ب صفت بايى او را دايم يا ضرورى نيست- و اين مناقض صغرى است- پس صغرى ضرورى
با كبرى يكى از پنج جهت متناقض بود- و آن مشروط و عرفى و عرفى لا مشروط بود- كه بحسب
ذات لا دايم باشد- و مشروط كه بحسب ذات- لا ضرورى مطلق يا دائم لا ضرورى باشد- و صغرى
دايم با كبرى- يكى از سه جهت مشروط و عرفى و عرفى لا مشروط- كه هر سه بحسب ذات لا دائم
باشد- و صغرى دائم لا ضرورى با كبرى يكى از سه جهت- پس امثال اين مقدمات در قياس ممتنع
الجمع بود- اما اگر جهت صغرى يا كبرى عامتر بود از يكى از اين جهات- فرض وضع هر دو
مقدمه اقتضاء حمل مقدمه عامتر كند- بر آنچه نقيض ديگر مقدمه نكند- مثلا صغرى ضرورى
با كبرى مشروط عام- كه شامل ضرورى ذاتى و لا ضرورى ذاتى است- و بر تقدير آنك لا ضرورى
بود مناقض صغرى باشد- پس لا محاله كبرى بر ضرورى حمل بايد كرد- چه استنتاج قياس بعد
ازين صورت نبندد- كه هر دو مقدمه بهم مسلم دارند- و نتيجه اين قياس ضرورى ذاتى بود-
و همچنين اگر صغرى مطلق عام بود و كبرى مشروط خاص- و مطلق عام شامل ضرورى و لا ضرورى
است- و بر تقدير آنك ضرورى بود مناقض كبرى باشد- پس بر مطلق خاص حمل بايد كرد- تا هر
دو مقدمه بهم صادق توانند بود- و بر اين قياس-
سخن
در تفصيل نتايج مختلطات و وضع جداول
-
و چون اين اصول مقرر شد- معرفت جهات نتايج يك يك اختلاط آسان باشد- و ما در اين مختصر
دوازده جهت بحسب ذات- از آن جمله سه