خود
عين ذات است- و عين ذات منسوب نتواند بود با خود- و قسم سيوم را كه- خارج است از ماهيت
موضوع عرضى خوانند- و اين عرضى نيز منسوب نيست با عرض- چه اين عرضى مقابل ذاتى است-
و مقابل آن عرضى كه- منسوب بود با عرض جوهرى تواند بود- پس كلى يا ذاتى بود يا عرضى
نه بر اطلاق- بل باضافت با موضوعى كه فرض كنند- و ممكن باشد كه يك كلى باضافت با موضوعى
ذاتى بود- و باضافت با موضوعى ديگر عرضى- مانند ضاحك كه باضافت با انسان عرضى است-
و باضافت باين ضاحك ذاتى
فصل
دويم در اقسام ذاتى
ذاتى
چنانك گفتيم- يا تمامى ماهيت است يا جزو ماهيت- و جزو ماهيت دو گونه بود- يا جزوى بود
خاص بماهيت آن موضوع- كه ذاتى باضافت با او ذاتى است يا نبود- بلك همان جزو جزو ماهيت
موضوعى ديگر باشد- مثلا سواد را لون ذاتى است- و غير او را با او در آن شركت است- چه
بياض نيز هم لون است- و هم سواد را بيرون لون خصوصيتى ديگر است- داخل در مفهوم او كه
غير او را نيست- تا او بان از ديگر الوان ممتاز شده است- و آن جزو خاص بود- و از حال
لغات معلوم است- كه آن كس كه چيزى را نشناسد- و طلب تصور حقيقت آن چيز كند- سؤال از
آن بلفظ چيست كند- و بتازى ما هو گويند- كه ماهيت از اين لفظ گرفتهاند- و چون اصل
حقيقت متصور بود- و امتياز از اشتباه حاصل نشده- سؤال از آن بلفظ كدام است كنند- و
بتازى اى شىء هو گويند و يا اى ما هو- و ظاهر شد كه- حقيقت سواد بىتصور لونيت تصور
نتوان كرد- و امتياز او از ديگر الوان- جز به تصور آن معنى خاص كه گفتيم صورت نبندد-
پس جزو ماهيت يا مقول