كلى
را چنانك گفتهاند- شايستگى آن باشد كه محمول باشد بر موضوعى- و چون نگاه كنند حال
او بنسبت با آن موضوع از سه وجه خالى نتواند بود- يا تمامى ماهيت آن موضوع باشد- مانند
انسان بنسبت با زيد و عمرو- و يا ضاحك بنسبت با اين ضاحك و آن ضاحك- چه مفهوم اين ضاحك
و آن ضاحك را- بيرون معنى ضاحك ماهيتى و حقيقتى نيست- و اختلاف ميان هر دو- كه لفظ
اين و آن دال است بر آن- نه اختلافى است كه بسبب آن در تصور حقيقت تفاوتى افتد- و يا
داخل بود در ماهيت آن موضوع- مانند لون بنسبت با سواد- چه ماهيت سواد لون تنها نيست-
بل بيرون معنى لونيت- كه با ديگر رنگها در آن اشتراك دارد- خصوصيتى ديگر هست- كه با
آن از ديگر رنگها ممتاز شده است- و سواد سواد باين دو معنى است كه مقارن يكديگرند-
پس هر يكى از اين دو معنى- داخل باشند در ماهيت سواد- و اين قسم جز در موضوعاتى كه-
در مفهوم آن تركيب ذهنى باشد معقول نبود- و يا خارج بود از ماهيت آن موضوع- مانند اسود
بنسبت با ضاحك- چه آنجا كه گوئى اين ضاحك اسود است- مفهوم از اسود نه تمام ماهيت ضاحك
است- و نه داخل در آن ماهيت- بلك خارج بود از آن ماهيت- و قسم اول و دويم در اين اشتراك
دارند كه- ماهيت موضوع را با آن دو قسم قوام تواند بود- پس مقوم موضوع باشند- و باين
اعتبار هر دو قسم را ذاتى خوانند- و ذاتى در اين اصطلاح منسوب نيست با ذات- چه بيك
وجه