كلى
ميان ايشان مناسبتى نبود- چه توان گفت بعض الحيوان انسان- و نتوان گفت كل لا حيوان
انسان- و توان گفت كل لا انسان متصور- و نتوان گفت ليس بعض الانسان بمتصور- اما در
اين صورت- بايد كه محمول انسان و لا انسان را شامل بود- چه اگر شامل نبود سالبه لازم
معدوليه بود- و نسبت حرف سلب در معدوليه الموضوع با سور- همچنان بود كه در معدوليه
المحمول با رابطه- چه همچنانك آنجا- تقديم سلب بر رابطه تحصيل اقتضاء كند و عكس عدول-
اينجا نيز تقديم سلب بر سور تحصيل اقتضاء كند- و عكس عدول- و چون حال تلازم بهرى قضاياى-
حملى باعتبار سلب و عدول گفته آمد- تلازمى كه شرطيات را مناسب اين نوع باشد بيان كنيم
فصل
سيزدهم در تلازم شرطيات
از
قواعد گذشته مقرر شده است- كه ايجاب و سلب شرطيات- تابع ايجاب و سلب قضايائى كه- اجزاء
آن شرطيات باشد نباشد- بل در شرطى موجبه باشد- كه مصاحبت يا معاندت ميان دو موجبه باشد-
و يا ميان دو سالبه يا ميان سالبه و موجبه- و همچنين در شرطى سالبه- و اگر اعتبار وقوع
محصورات چهارگانه كنند- در هر يكى از مقدم و تالى- هر يكى از شرطيات شانزده نوع شود-
كه از ضرب چهار در چهار حاصل آيد- و بازاء معدوليه در شرطيات آن بود- كه مقدم يا تالى
سالبه باشد- كه مناقض آن محصله بود كه معدوليه بازاء او بود- مثلا چون گوئيم كلما كان
كل ا ب فكل ج د- و اين محصله است بازاء- او در معدوليه التالى بايد گفت- كلما كان كل
ا ب فليس كل ج د- نه آنك گويند فلا شىء من ج د- ليكن عادت نرفته است كه- در شرطى امثال
اين قضايا را معدوليه خوانند- و چون اعتبار تلازم شرطيات كنند- يا اعتبار متصلات تنها
كنند يا اعتبار منفصلات تنها- يا