نام کتاب : تفسير نمونه ط-دار الكتب الاسلاميه نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 27 صفحه : 154
كه به خدا سوگند تو امانت را ادا مىكنى، صله رحم بجا مىآورى، در سخن گفتن
راستگو هستى.
" خديجه" مىگويد: بعد از اين ماجرا ما به سراغ" ورقة بن
نوفل" رفتيم (او از آگاهان عرب و عموزاده خديجه بود)" رسول اللَّه ص
آنچه را ديده بود براى" ورقه" بيان كرد،" ورقه" گفت: هنگامى
كه آن منادى به سراغ تو مىآيد دقت كن ببين چه مىشنوى؟ سپس براى من نقل كن.
پيامبر ص در خلوتگاه خود اين را شنيد كه مىگويد: اى محمد بگو:
لا اله الا اللَّه، سپس حضرت به سراغ ورقه آمد و مطلب را براى او بازگو كرد.
" ورقه" گفت:" بشارت بر تو، باز هم بشارت بر تو، من گواهى
مىدهم تو همان هستى كه" عيسى بن مريم" بشارت داده است! و تو شريعتى
همچون" موسى" دارى تو پيامبر مرسلى، و به زودى بعد از اين روز مامور به
جهاد مىشوى و اگر من آن روز را درك كنم در كنار تو جهاد خواهم كرد"!.
هنگامى كه" ورقه" از دنيا رفت رسول خدا ص فرمود:" من اين
روحانى را در بهشت (بهشت برزخى) ديدم در حالى كه لباس حرير بر تن داشت، زيرا او به
من ايمان آورد و مرا تصديق كرد" [1] البته در بعضى از كلمات مفسرين، يا كتب تاريخ، مطالب
ناموزونى در باره اين فصل از زندگى پيغمبر اكرم ص به چشم مىخورد كه مسلما از
احاديث مجعول و اسرائيليات است، مثل اينكه پيغمبر بعد از ماجراى نخستين نزول وحى
بسيار ناراحت شد و از اين ترسيد كه القائات شيطانى باشد! يا چند بار تصميم گرفت
خود را از كوه به زير پرتاب كند! و امثال اين لاطائلات كه نه با مقام شامخ نبوت
سازگار است، نه با آنچه در تاريخ از عقل و درايت فوق العاده پيامبر