نام کتاب : تفسير نمونه ط-دار الكتب الاسلاميه نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 10 صفحه : 70
كه مىگويى؟!
اما اين گمراهى تازگى ندارد، قبلا هم به فرزندانت گفتى برويد به مصر و از يوسفم
جستجو كنيد!.
و از اينجا
روشن مىشود كه منظور از ضلالت، گمراهى در عقيده نبوده، بلكه گمراهى در تشخيص
مسائل مربوط به يوسف بوده است: ولى به هر حال اين تعبيرات نشان مىدهد كه آنها با
اين پيامبر بزرگ و پير سالخورده و روشن ضمير با چه خشونت و جسارتى رفتار مىكردند،
يك جا گفتند: پدرمان در ضلال مبين است، و اينجا گفتند تو در ضلال قديميت ميباشى.
آنها از صفاى
دل و روشنايى باطن پير كنعان بىخبر بودند، و قلب او را همچون دل خود تاريك
مىشمردند، و فكر نمىكردند حوادث آينده از نقاط دور و نزديك در آئينه قلبش منعكس
مىشود.
شبها و
روزهاى متعددى سپرى شد و يعقوب هم چنان در انتظار بسر مىبرد، انتظارى جانسوز كه
در عمق آن شادى و سرور، و آرامش و اطمينان موج مىزد در حالى كه اطرافيان او در
برابر اين گونه مسائل بىتفاوت بودند، و اصولا ماجراى يوسف را براى هميشه پايان
يافته مىدانستند.
بعد از چندين
شبانه روز كه معلوم نيست بر يعقوب چه اندازه گذشت، يك روز صدا بلند شد بيائيد كه
كاروان كنعان از مصر آمده است، فرزندان يعقوب بر خلاف گذشته شاد و خندان وارد شهر
شدند، و با سرعت به سراغ خانه پدر رفتند و قبل از همه" بشير" (همان
بشارت دهنده وصال و حامل پيراهن يوسف) نزد يعقوب پير آمد و پيراهن را بر صورت او
افكند، يعقوب كه چشمان بىفروغش توانايى ديدن پيراهن را نداشت، همين اندازه احساس
كرد كه بوى آشنايى از آن به مشام جانش مىرسد، در يك لحظه طلايى پر سرور، احساس
كرد تمام ذرات وجودش روشن شده است، آسمان و زمين مىخندند" نسيم رحمت مىوزد،
گرد و غبار اندوه را در هم مىپيچيد و با خود مىبرد، در و ديوار گويا فرياد شادى
مىكشند و يعقوب
نام کتاب : تفسير نمونه ط-دار الكتب الاسلاميه نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 10 صفحه : 70