و علت اصلى
اين حرف اين است كه ماده: صلح معناى استعداد و آمادگى را در بر دارد و
كلمه حق متضمن معناى ثبوت و لزوم است، و خداى سبحان هيچ وقت متصف به استعداد
و قابليت نمىشود، زيرا اتصاف به اين معنا مستلزم آن است كه چيز ديگرى در خداى
تعالى اثر بگذارد و او از تاثير آن متاثر شود، (و هيچ علتى ما فوق خدا نيست تا در
او اثر بگذارد).
خداى تعالى
در اين آيه خطابى را كه قبلا به پيغمبرش داشت به مؤمنين برگردانيده، و به اصطلاح
التفات بكار برده. و گويا وجه اين التفات اين است كه اشاره كند به آن حكمى كه در
جمله(وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ إِنْ
كانُوا مُؤْمِنِينَ) بود، و آن اين بود كه بر هر مؤمنى واجب است
كه رضاى خدا و پيغمبرش را بدست بياورد، و در مقام سرپيچى و نافرمانى خدا و رسول
برنيايد كه در اين عمل، نكبتى بزرگ و دوزخى جاودانه است.
در جمله(أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ) نكتهاى نهفته است كه ادب قرآن را نسبت به
توحيد مىرساند، و آن اين است كه ضمير را مفرد آورد و فرمود: خدا و رسول
سزاوارترند به اينكه آنها او را راضى كنند و نفرمود آنها آن دو را
راضى كنند ، براى اينكه مقام خداى تعالى و وحدانيت او را حفظ نموده احدى را
قرين و هم سنگ او نخواند.
چون آنچه كه
از اينگونه حقوق و همچنين از اين قبيل اوصاف هست كه هم بر خدا اطلاق دارد و هم بر
خلق او، در خداى تعالى ذاتى و لنفسه است و در غير او غيرى و به تبع غير و يا
بالعرض است، مانند صفات واجب التعظيم و واجب الارضاء بودن. و اما غير خداى تعالى
هر كس كه اين صفات بر او نيز اطلاق شود اطلاق و اتصافش به تبع غير و عرضى و بوسيله
خداى تعالى است، مانند اتصاف به علم و حيات و زنده كردن مردگان و ميراندن زندگان و
امثال آن.
نظير اين ادب
در قرآن كريم در موارد بسيارى نسبت به رسول خدا 6 رعايت شده كه با اينكه رسول
خدا 6 با افراد امت در يك عملى شركت دارد، مع ذلك اسم آن جناب را جداگانه ذكر
كرده، مانند آيه( يَوْمَ لا يُخْزِي اللَّهُ النَّبِيَّ وَ الَّذِينَ
آمَنُوا-) روزى كه خدا پيغمبر و مؤمنين را بيچاره نمىكند [2] و آيه(
فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ-) پس خدا
سكينت خود را بر پيغمبر و بر مؤمنين نازل كرد [3]
و آيه