يعنى و اگر
آنها كه همان اهل كتاب باشند به خدا و نبى او محمد 6 و قرآنى كه به آن جناب نازل
شده ايمان مىآوردند و يا به پيغمبر خود و كتابى كه به او نازل شده مثلا موسى و
توراتش ايمان مىداشتند هيچوقت كفار را دوست خود نمىگرفتند، براى اينكه ايمان
چيزى است كه تمامى اسباب را هر چه هم از آن مؤثرتر نباشد تحت الشعاع خود قرار داده
و از بين مىبرد، و ليكن عده بسيارى از آنان فاسق و سر پيچ از ايمانند، در اين آيه
وجه ديگرى را احتمال دادهاند، و آن اينست كه ضميرهايى كه در: كانوا و
در يؤمنون و در ما اتخذوهم است همه به(الَّذِينَ كَفَرُوا) بر گردد، و بنا بر اين احتمال، معناى آيه
چنين مىشود: اهل كتاب اينقدر با كفر و كافر سرخوشند كه حتى اگر دوستان كافرشان به
خدا و رسول اللَّه 6 و قرآن ايمان بياورند همين اهل كتاب از دوستى با آنها
بيزارى مىجويند، و خلاصه كفار را جز بخاطر كفرشان دوست نمىدارند[1]، اين احتمال احتمال بدى نيست، الا
اينكه با جمله(وَ لكِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ فاسِقُونَ) نمىسازد،
چون در اين جمله بطور مسلم ضمير به اهل كتاب بر مىگردد، نه به كفار.
(
لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ
الَّذِينَ أَشْرَكُوا) ...(نَصارى ) مثل معروفى است كه
مىگويند: تعرف الاشياء باضدادها- هر چيزى در مقابل ضد خود بهتر جلوه كرده و
شناخته مىشود ، خداى سبحان نيز براى اينكه حالات و معارف اسلام و حقانيت آن
را در دلهاى امم و ملل جاى دهد، در چند آيه قبل خرافاتى را كه اهل كتاب اسم دين بر
آنها نهاده بودند بيان فرمود: سپس به همان منظور خرافاتى را كه مختص به هر كدام از
يهود و نصارا است- مثلا(يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ) را نسبت به
يهود و(إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ) را نسبت به
نصارا- ذكر فرمود، آن گاه براى اينكه كلام در ايفاى آن منظور بليغ و رسا و كامل
شود نمونهاى هم از حال مشركين بر حال آن دو طايفه افزود، تا شنونده حال و عقايد و
رفتار اين سه ملت را كه بزرگترين ملتهاى روى زميناند ديده و با احوال و عقايد و
رفتار مسلمين مقايسه كنند تا حقانيت و جلاوت معارف اسلام را بخوبى درك كنند، و نيز
بدانند كه يهود، نصارا و وثنىها از نظر دورى و نزديكى به اسلام يكسان نيستند، آن
گاه در خاتمه، اين جهت را بيان فرموده كه نصارا از بقيه ملتها به دين اسلام
نزديكترند، در اينجا ممكن است بپرسيد چرا چنين كرد و