نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 4 صفحه : 8
ضعف توأم با ترس است.
[بيان مراد
از جمله(وَ اللَّهُ وَلِيُّهُما) در آيه شريفه و رد
گفته يكى از مفسرين در ذيل اين جمله]
و جمله: و
اللَّه وليهما حال از جمله قبل است، و عامل در آن فعل همت است، و
زمينه كلام زمينه عتاب و توبيخ است، و همچنين جمله:
(وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ) حالى ديگر از آن
جمله است، و معنايش اين است كه: اين دو طايفه تصميم گرفتند از كار جنگ منصرف شوند،
و آن را سست بگيرند، در حالى كه خداى تعالى ولى آن دو طايفه است، و اين براى مؤمن
سزاوار نيست، كه با اينكه معتقد است خدا ولى او است در خود فشل و سستى و ترس راه
دهد، و بلكه سزاوار است امر خود را به خدا واگذار كند كه هر كس بر خدا توكل كند
خدا وى را كافى خواهد بود.
از اينجا ضعف
گفتار زير روشن مىشود كه بعضى گفتهاند: اين هم، هم خطورى است، نه عزمى و با
تصميم قاطع، چون خداى تعالى اين دو طايفه را ستوده و خبر داده كه او ولى ايشان
است، پس اگر هم آنان هم قطعى بود، و در نتيجه بر فشل و سستى تصميم قاطعانه گرفته
بودند، بايد مىفرمود: شيطان ولى ايشان است نه اينكه با عبارت فوق
مدحشان كند.
و من نفهميدم
منظور اين مفسر از عبارت هم خطورى است، نه هم عزمى و با تصميم قطعى چه
بوده؟ اگر منظورش اين بوده كه دو طايفه مورد بحث تنها تصور فشل كردهاند، و به
قلبشان خطور كرده كه مثلا چطور است فشل و سستى كنيم، كه اين تصور اختصاصى به دو
طايفه از مؤمنين نداشته، معلوم است كه تمامى افراد حاضر در آن صحنه چنين تصورى را
داشتهاند، و اصلا معنا ندارد كه اين خطور جزء حوادث اين قصه شمرده شود، علاوه بر
اين خطور قلبى را در لغت هم و تصميم نمىگويند، مگر اينكه منظورش از خطور، خطور
تصورى توأم با مختصرى تصديق و خلاصه خطورى باشد آميخته با مقدارى تصديق، زيرا اگر
غير از اين بوده باشد ساير طوائف و گروههاى مسلمين از فشل اين دو طايفه خبردار
نمىشدند، لا بد علاوه بر خطور قلبى اثر عملى هم بر طبق آن داشتهاند كه سايرين از
حالشان با خبر شدهاند، علاوه بر اين كه ذكر ولايت خدا و اين كه خداى تعالى ولى
اين دو طايفه است و نيز اين كه بر مؤمن واجب است، كه توكل بر خدا كند، با همى سازش
دارد كه توأم با اثرى عملى باشد، نه صرف خطور و تصور، از اين هم كه بگذريم اين كه
گفت جمله:(وَ اللَّهُ وَلِيُّهُما ...) مدح است حرف صحيحى
نيست، بلكه به طورى كه از سياق بر آمد ديديد كه اين جمله ملامت و موعظت است.
و شايد منشا
اين گفتار روايتى[1] باشد كه از
جابر بن عبد اللَّه انصارى نقل شده كه