نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 20 صفحه : 556
دشمنى قومش
قرار گرفته، و من اگر آن روز تو را دريابم ياريت خواهم كرد، يارى صميمانه، ليكن
چيزى نگذشت كه ورقه از دنيا رفت و مدتى وحى تعطيل شد[1].
ابن
شهاب مىگويد: ابو سلمة بن عبد الرحمن برايم حديث كرد كه جابر بن عبد اللَّه
انصارى روزى از مساله وحى سخن مىگفت، در ضمن سخن، گفت رسول خدا 6 فرمود در حينى
كه داشتم قدم مىزدم ناگهان صوتى از طرف آسمان شنيدم، سربلند كردم ناگهان همان كسى
را ديدم كه در غار حرا او را ديده بودم، ديدم كه بين آسمان و زمين بر كرسى نشسته
من از ديدنش دچار رعب شده به خانه برگشتم، و گفتم مرا بپيچيد مرا بپيچيد، در همين
حال اين آيه نازل شد كه:(يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ
فَأَنْذِرْ وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ وَ الرُّجْزَ
فَاهْجُرْ) از آن به بعد وحى خدا پى در پى رسيد[2].
و
نيز در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه و ابن جرير و ابو نعيم (در كتاب دلائل)، از
عبد اللَّه بن شداد روايت كردهاند كه گفت: جبرئيل بر محمد 6 نازل شد و گفت: اى
محمد بخوان. پاسخ داد من خواندن نمىدانم، او را در آغوش خود كشيد، سپس گفت: اى
محمد بخوان، پاسخ داد سواد ندارم. گفت:( اقْرَأْ بِاسْمِ
رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ) ...(ما لَمْ يَعْلَمْ ).
پس
رسول خدا 6 نزد خديجه آمد و گفت: اى خديجه به گمانم چيزى به من شده. خديجه گفت
حاشا، به شما چيزى نشده، به خدا قسم پروردگار تو به تو آسيبى نمىرساند، چون تا
كنون حتى يك عمل زشت نكردهاى، خديجه اين را گفت و برخاسته نزد ورقه رفت و جريان
را به او گفت. ورقه گفت اگر مطلب همين طور باشد كه او گفته (به تو مژده مىدهم كه)
شوهرت پيغمبرى از پيامبران است، و به زودى از امتش صدمههاى بسيار خواهد ديد، و
اگر من نبوتش را درك كنم حتما به او ايمان مىآورم.
راوى
مىگويد: بعد از اين جريان مدتى جبرئيل نازل نشد خديجه گفت: به نظرم پروردگارت بر
تو خشم كرده آن گاه خداى تعالى اين سوره را نازل كرد:(وَ الضُّحى وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى)[3].
مؤلف:
در اين باب روايتى آمده كه سورهاى كه جبرئيل بر آن جناب نازل كرد سوره حمد بود[4].