نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 20 صفحه : 221
و در تفسير
قمى در ذيل كلمه مخلدون فرموده: يعنى خدمتگزارانى كه دستبند به دست دارند[1].
و
در كتاب معانى به سند خود از عباس بن يزيد روايت كرده كه به امام صادق (ع) در روزى
كه در حضورش بودم عرضه داشتم، مرا از معناى كلام خدا كه مىفرمايد: (وَ إِذا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيماً وَ مُلْكاً كَبِيراً)
خبر بده و بفرما اين ملكى كه خداى تعالى بزرگش دانسته تا آنجا كه ملك كبيرش خوانده
چه ملكى است؟ فرمود وقتى خداى تعالى اهل بهشت را داخل بهشت مىكند، اگر فرستادهاى
را پيش يكى از آن اولياى خود بفرستد، رسول مىبيند پردهداران جلو در ايستاده
مىگويند بايست تا برايت اذن بگيريم، آن قدر ملك ولى خدا كبير است كه حتى فرستاده
خدا بدون اجازه او بر او وارد نمىشود، اين است معناى اينكه فرمود:(وَ إِذا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيماً وَ مُلْكاً كَبِيراً)[2].
و
در مجمع البيان در ذيل همين آيه آمده كه آن ملك، ملكى است زوال و فنا ناپذير (نقل
از امام صادق ع)، و در ذيل آيه(عالِيَهُمْ ثِيابُ سُندُسٍ
خُضْرٌ) مىگويد: از امام صادق (ع) روايت شده كه در معناى آن فرمود: جامه
بهشتى خودش بالاى سر اولياى خدا قرار مىگيرد پس آن را در تن خود مىكنند[3].
گفتارى
در اينكه قرآن كريم چه هويتى براى انسان قائل است [ (در ذيل آيه:(هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً
مَذْكُوراً))]
شكى
نيست در اينكه در داخل اين هيكل محسوس كه ما آن را انسان مىناميم.
مبدئى
براى حيات است كه شعور و اراده آدمى مستند بدان است، و خداى تعالى در آنجا كه سخن
از خلقت انسان- به عنوان آدم- دارد، از اين مبدأ تعبير به روح، و در بعضى موارد
تعبير به نفس نموده، نظير آيه( فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ
نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ)(ساجِدِينَ )[4]، و
آيه