responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی    جلد : 20  صفحه : 145

از پوست گاوى كه مملو از طلا باشد[1].

و در الدر المنثور است كه حاكم (وى حديث را صحيح دانسته) و بيهقى در كتاب دلائل از طريق عكرمه از ابن عباس روايت كرده كه گفت: وليد بن مغيره نزد رسول خدا 6 آمد، رسول خدا 6 از قرآن برايش خواند، به طورى كه گويا دلش نرم شد، جريان به اطلاع ابو جهل رسيد، نزد وى رفت و گفت عمو جان قوم تو مى‌خواهند برايت مالى جمع‌آورى نموده، در اختيارت قرار دهند، چون شنيده‌اند تو به دين او گرويده‌اى تا از اين راه مالى به دست آورى. وليد گفت: مگر قريش نمى‌داند كه من ثروتمندترين ايشانم؟! ابو جهل گفت: اگر چنين است پس در باره محمد چيزى بگو تا قومت بفهمند كه تو منكر دين او هستى، و يا حد اقل بى‌ميل به گرويدن به آنى، وليد پرسيد آخر چه بگويم؟ به خدا سوگند احدى در ميان شما نيست كه از من به شعر و به رجز و قصيده آن، و حتى به اشعار جنيان داناتر باشد، به خدا سوگند كلام محمد هيچ شباهتى به هيچ يك از اين اقسام شعر ندارد، و به خدا سوگند براى كلام او كه كلام خدايش مى‌خواند، حلاوتى و بر آن طلاوتى (حسن و بهجتى) مخصوص است، كلام او اعلايش مثمر و اسفلش مغدق است، كلامى است برتر از هر كلام، و هيچ كلامى برتر از او نمى‌شود، كلامى است كه ما دون خود را خرد و بى‌مقدار مى‌كند.

ابو جهل گفت: قوم تو به اين سخنان راضى نمى‌شوند تا در باره او چيزى بگويى. وليد گفت: مرا واگذار تا فكرى كنم، بعد از آنكه همه فكرهايش را كرد گفت: كلام او چيزى به جز سحر نيست، سحرى كه آن را از ديگران گرفته است، اينجا بود كه آيه‌(ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً) نازل شد[2].

و در مجمع البيان است كه عياشى به سند خود از زراره و حمران و محمد بن مسلم از امام صادق و امام باقر (ع) روايت كرده‌اند كه فرموده‌اند: وحيد به معناى ولد زنا است. و زراره گفته كه: شخصى به امام باقر (ع) عرضه داشت يكى از مردم بنى هشام (يعنى دودمان وليد بن مغيره) در خطبه خود افتخار كرده كه من پسر وحيدم، فرمود: واى بر او اگر مى‌دانست وحيد چيست هرگز به فرزندى او افتخار نمى‌كرد. پرسيديم وحيد چيست؟

فرمود كسى است كه مردم برايش پدرى نشناسند[3].


[1] تفسير قمى، ج 2، ص 393 و 394.

[2] الدر المنثور، ج 6، ص 282 و 283.

[3] مجمع البيان، ج 10، ص 387.

نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی    جلد : 20  صفحه : 145
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست