نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 17 صفحه : 117
و اين آيه
شريفه (به همان بيانى كه گذشت) از ادله وجود برزخ است.
(وَ ما أَنْزَلْنا عَلى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ وَ ما
كُنَّا مُنْزِلِينَ) ضمير در قومه و در
بعده هر دو به كلمه رجل برمىگردد. و معناى من
بعده ، من بعد قتله است، و كلمه من اولى و سومى
ابتدايى است، و دومى زايده است كه صرفا نفى را تاييد مىكند، و معنايش اين است
كه: ما بعد از قتل او، ديگر هيچ لشكرى از آسمان بر قوم او نازل نكرديم، و
نازل كننده هم نبوديم .
اين
آيه زمينه چينى براى آيه بعدى است و براى بيان اين معنا است كه كار و هلاكت آن قوم
در نظر خداى تعالى بسيار ناچيز و غير قابل اعتنا بود، و خدا انتقام آن مرد را از
آن قوم گرفت و هلاكشان كرد، و هلاك كردن آنها براى خدا آسان بود و احتياج به عده و
عدهاى نداشت، تا ناگزير باشد از آسمان لشكرى از ملائكه بفرستد تا با آنها بجنگند
و هلاكشان كنند، و به همين جهت در هلاكت آنان و هلاكت هيچ يك از امتهاى گذشته اين
كار را نكرد، بلكه با يك صيحه آسمانى هلاكشان ساخت.
[هلاك
شدن قوم مكذب با صيحهاى واحده]
(إِنْ كانَتْ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ خامِدُونَ)
يعنى آن امرى كه به مشيت ما سبب هلاكت آنان گرديد، غير از يك صيحه چيز ديگرى نبود.
و
اگر فعل كانت را مؤنث آورد و نفرمود كان بدين جهت بود كه
خبر اين فعل يعنى صيحة مؤنث بود. و اگر صيحة را نكره-
بدون الف و لام- آورد، و آن را به وصف وحدت متصف كرد، براى اين بود كه: بفهماند
هلاك كردن اهل قريه كارى ناچيز و حقير بود. و كلمه خامدون از خمود
است، كه به معناى سكون و خاموشى از سر و صدا و جنب و جوش است، مىفرمايد:
وسيله هلاكت آنها چيزى به جز يك صيحه نبود، كه ناگهان همه را خاموش و بى حركت
كرد .
و
اگر جمله مورد بحث را به ما قبل عطف نكرد، براى اين است كه: اين جمله به منزله
جوابى است از سؤالى تقديرى و فرضى گويا كسى پرسيده: وسيله هلاكتشان چه بود؟
فرموده:
نبود مگر تنها يك صيحه .
و
معناى آيه اين است كه: سبب هلاكت اهل قريه امرى بود كه آسانتر از آن ديگر تصور
نداشت، و آن يك صيحه بود كه به ناگهانى برخاست، و مردم را در جاى خود بخشكانيد،
مردمى بى سر و صدا و بى حس و حركت شدند، به طورى كه صداى آهسته هم از ايشان شنيده
نمىشد، تا آخرين نفر مردند و بى حركت شدند.
نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 17 صفحه : 117