مؤلف:
اين داستان را قمى در تفسير خود به طور مفصل آورده، و در آن آمده كه كعب ابن اسد
را در حالى كه دستهايش را به گردنش بسته بودند آوردند، همين كه رسول خدا 6 نظرش
به وى افتاد، فرمود: اى كعب آيا وصيت ابن الحواس آن خاخام هوشيار كه از شام نزد
شما آمده بود سودى به حالت نبخشيد؟ با اينكه او وقتى نزد شما آمد گفت من از عيش و
نوش و زندگى فراخ شام صرفنظر كردم، و به اين سرزمين اخمو كه غير از چند دانه خرما
چيزى ندارد آمدهام، و به آن قناعت كردهام، براى اينكه به ديدار پيغمبرى نايل شوم
كه در مكه مبعوث مىشود، و بدين سرزمين مهاجرت مىكند، پيغمبرى است كه با پارهاى
نان و خرما قانع است، و به الاغ بى پالان سوار مىشود، و در چشمش سرخى، و در بين
دو شانهاش مهر نبوت است، شمشيرش را به شانهاش مىگيرد، و هيچ باكى از احدى از
شما ندارد، سلطنتش تا جايى كه سواره و پياده از پا درآيند گسترش مىيابد؟! كعب
گفت: چرا اى محمد همه اينها كه گفتى درست است، ولى چكنم كه از سرزنش يهود پروا
داشتم، ترسيدم بگويند كعب از كشته شدن ترسيد، و گر نه به تو ايمان مىآوردم، و تصديقت
مىكردم، ولى من چون عمرى به دين يهود بودم و به همين دين زندگى كردم، بهتر است به
همان دين نيز بميرم، رسول خدا 6 فرمود: بياييد گردنش را بزنيد، مامورين آمدند، و
گردنش را زدند[2].
باز
در همان كتاب آمده كه آن جناب يهوديان بنى قريظه را در مدت سه روز در سردى صبح و
شام اعدام كرد و مكرر مىفرمود: آب گوارا به ايشان بچشانيد و غذاى پاكيزه به ايشان
بدهيد، و با اسيرانشان نيكى كنيد، تا آنكه همه را به قتل رسانيد و اين آيه نازل
شد:( وَ أَنْزَلَ الَّذِينَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ
مِنْ صَياصِيهِمْ) ...(وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيراً )[3].
و
در مجمع البيان آمده كه ابو القاسم حسكانى، از عمرو بن ثابت، از ابى اسحاق، از على
(ع) روايت كرده كه فرمود: آيه(رِجالٌ صَدَقُوا ما
عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ) در باره ما نازل شد، و به خدا سوگند
ماييم، و من به هيچ وجه آنچه نازل شده بر خلاف معنا نمىكنم[4].