نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 15 صفحه : 138
بود، و مرا به همين جهت همواره در هودجى
سوار مىكردند، و در همان هودج نيز منزل مىكردم. هم چنان مىرفتيم تا رسول خدا
6 از جنگ فارغ شد و برگشت.
همين كه نزديكيهاى مدينه رسيديم، شبى منادى نداى كوچ داد كه سوار
شويد. من برخاستم و از لشگرگاه گذشتم، تا قضاى حاجت كنم. بعد از قضاى حاجت به محل
رحل خود برگشتم. پس ناگاه متوجه شدم كه گلوبندم كه از مهرههاى يمانى بود پاره شده
و افتاده، به دنبال آن مىگشتم و جستجوى گلوبند باعث شد كه درنگ كنم و مامورين
هودج من هودجم را بلند كرده بالاى شتر من گذاشتند، به خيال اينكه من در هودجم،
(خواهى گفت چطور بودن و نبودن يك زن در هودج را نمىفهميدند؟ جواب اين است كه در
آن ايام زنها خيلى كم گوشت و سبك بودند، چون غذايشان قوت لا يموت بود)، لذا
مامورين از سبكى هودج تعجب نكردند، علاوه بر اين من زنى نورس بودم به هر حال شتر
را هى كردند و رفتند. و من در اين ميان گلوبندم را پيدا كردم اما من وقتى گلوبندم
را يافتم كه كاروان رفته بود. من خود را به محل كاروان، و آن محلى كه خودم منزل
كرده بودم رسانيده قدرى ايستادم، شايد به جستجوى من برگردند، ولى همين طور كه
نشسته بودم خوابم برد.
از سوى ديگر صفوان بن معطل سلمى ذكرانى كه مامور بود از عقب لشكر
حركت كند هنگام صبح بدانجا كه من خوابيده بودم رسيد و از دور شبح انسانى ديد،
نزديك آمد و مرا شناخت، چون قبل از دستور حجاب مرا ديده بود وقتى مرا شناخت
استرجاع گفت و من به صداى او كه مىگفت: (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ)
بيدار شدم، و صورت خود را پوشاندم، به خدا سوگند كه غير از همين استرجاع ديگر حتى
يك كلمه با من حرف نزد، و من نيز از او جز همان استرجاع را نشنيدم. پس شتر خود را
خوابانيد و من سوار شدم. سپس به راه افتاد تا به لشگرگاه رسيديم، و آن منزلى بود
كنار نحر ظهيرة و اين قضيه باعث شد كه عدهاى درباره من سخنانى بگويند و هلاك
شوند.
و آن كسى كه اين تهمت را درست كرد عبد اللَّه بن ابى بن سلول بود. پس
به مدينه آمديم و من از روزى كه وارد شديم تا مدت يك ماه مريض شدم مردم دنبال حرف
تهمت زنندگان را گرفته بودند، و سر و صدا به راه افتاده بود، در حالى كه من از
جريان به كلى بى خبر بودم. تنها چيزى كه مرا در آن ايام به شك مىانداخت اين بود
كه من هيچ وقت به مثل آن ايامى كه مريض بودم از رسول خدا 6 لطف نديدم. همواره بر
من وارد مىشد و سلام مىكرد، و مىپرسيد چطورى؟ و اين مايه تعجب و شك من مىشد.
ولى به شرى كه پيش آمده بود پى نمىبردم، تا بعد از آنكه نقاهت يافته از خانه
بيرون آمدم، در
نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 15 صفحه : 138