نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 14 صفحه : 444
(وَ إِسْماعِيلَ وَ إِدْرِيسَ وَ
ذَا الْكِفْلِ ...) اما ادريس داستانش در سوره مريم گذشت و اما
اسماعيل به زودى داستانش در سوره صافات مىآيد و قصه ذو الكفل هم در سوره
ص خواهد آمد.
[معناى اينكه ذو النون (يونس 7)(ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ)
و اينكه سپس در ظلمات ندا كرد:(أَنْ لا إِلهَ
إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ)]
(وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ
نَقْدِرَ عَلَيْهِ ...) كلمه نون به
معناى ماهى است و ذو النون (صاحب ماهى) يونس پيغمبر فرزند متى است كه صاحب داستان
ماهى است و از طرف پروردگار مبعوث بر اهل نينوى شد و ايشان را دعوت كرد ولى ايمان
نياوردند پس نفرينشان كرد و از خدا خواست تا عذابشان كند همين كه نشانههاى عذاب
نمودار شد توبه كردند و ايمان آوردند. پس خدا عذاب را از ايشان برداشت و يونس از
ميانشان بيرون شد و خداوند صحنهاى به وجود آورد كه در نتيجه يونس به شكم يك ماهى
بزرگ فرو رفت و در آنجا زندانى شد تا آنكه خدا آن بليه را از او برداشته دو باره
به سوى قومش فرستاد.
(وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ
نَقْدِرَ عَلَيْهِ)- يعنى به ياد آر ذو النون را آن زمان كه
با خشم از قومش بيرون رفت و پنداشت كه ما بر او تنگ نمىگيريم(نَقْدِرَ عَلَيْهِ)
بطورى كه گفتهاند به معناى تنگ گرفتن است.
ممكن هم هست جمله(إِذْ ذَهَبَ
مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ) در
مورد تمثيل وارد شده باشد و معنايش اين باشد كه: رفتن او و جدايىاش از قومش مانند
رفتن كسى بود كه از مولايش قهر كرده باشد و پنداشته باشد كه مولايش بر او دست
نمىيابد و او مىتواند با دور شدن از چنگ وى بگريزد و مولايش نمىتواند او را
سياست كند. اين احتمال از اين نظر قوى نيست كه پيامبرى چون يونس شانش اجل از اين
است كه حقيقتا و واقعا از مولايش قهر كند و به راستى بپندارد كه خدا بر او قادر
نيست و او مىتواند با سفر كردن از مولايش بگريزد چون انبياى گرامى خدا ساحتشان
منزه از چنين پندارها است، و به عصمت خدا معصوم از خطا هستند.
پس همانطور كه گفتيم آيه شريفه از باب تمثيل است نه حكايت يك واقعيت
خارجى. در جمله(فَنادى فِي الظُّلُماتِ ...)
ايجاز به حذف به كار رفته يعنى جزئياتى كه
نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 14 صفحه : 444