نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 14 صفحه : 276
كه احدى نزديكش نمىشد مگر آنكه دچار تبى
شديد مىگرديد و ناگزير هر كس مىخواست نزديكش شود فرياد مىزد با من تماس مگير و
نزديك من ميا.
بعضى[1] ديگر
گفتهاند: مبتلا به مرض وسواس شد، به طورى كه از مردم وحشت مىكرد و مىگريخت و
فرياد مىزد: لامساس لامساس . و اين وجه خوبى است اگر روايتش صحيح
باشد.
و در جمله(وَ إِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَنْ
تُخْلَفَهُ) ظاهرش اين است كه از هلاكت وى و سرآمدى كه خداى تعالى برايش معين و
حتمى نموده خبر مىدهد، البته احتمال هم دارد كه اين نيز نفرين باشد.
در مجمع البيان مىگويد: وقتى گفته مىشود: فلانى گندم را نسف كرد،
معنايش اين است كه آن را با منسف بالا انداخت تا پوستهايش بپرد، (خلاصه همان كارى
را كه با غربال انجام مىدهند، و گندم را به طرف بالا پرتاب مىكنند تا كاه و
سبوسش بپرد)[3].
و معناى جمله(وَ انْظُرْ إِلى
إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفاً)
اين است كه دائما براى آن اله خود عبادت مىكردى و ملازم آن بودى، و اين جمله
دلالت دارد بر اينكه سامرى گوساله را براى آن ساخت تا او را معبود خود بگيرد و
عبادتش كند.
و معناى اينكه فرمود(لَنُحَرِّقَنَّهُ
ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً)
اين است كه سوگند كه ما آن را مىسوزانيم و او را در دريا مىريزيم.
بعضىها[4] به اين
سخن كه فرمود: آن را مىسوزانيم استدلال كردهاند بر اينكه گوساله مزبور حيوانى
داراى گوشت و خون بوده، چون كه اگر طلا بود سوزاندن آن معنا نداشت و اين خود مؤيد
تفسيريست كه گفتيم بيشتر مفسرين كردهاند كه با ريختن آن خاك، گوساله مزبور حيوانى
جاندار شده، و ليكن حق مطلب اين است كه اينقدر دلالت دارد كه طلاى خالص نبوده و
اما اينكه خون و گوشت داشته باشد، نه.
بعضى[5] از مفسرين
هم احتمال دادهاند كه جمله لنحرقنه از باب حرق الحديد