نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 14 صفحه : 247
حالت نفسانى كه بعد از هاجس
پيدا مىشود، چون هاجس مبدأ ايجاد فكر است، و واجس آن خاطرهاى است كه
به دل خطور مىكند[1].
پس بنا به گفته راغب: ايجاس خيفه در نفس، احساس آن است، البته آن
احساسى كه خفيف و پنهانى باشد، يعنى آثارش در رنگ پوست آدمى بروز نكند، و بدنبال
پيدايش آن در نفس به طور ناخودآگاه خاطرههاى سويى در دل پيدا مىشود، بدون اينكه
توجهى به تحذر و تحرز از آن داشته باشد، زيرا اگر پروا و ترسى در او حاصل شود به
طور قطع اثرش در قيافه و پوست و نيز در رفتار آدمى ظاهر مىشود، و اينكه مىبينيم
كلمه خيفه را نكره آورده به اين معنا اشاره دارد، گويا فرموده: در نفس
خود نوعى ترس احساس نمود كه خيلى قابل اعتناء نبود.
تعجب از بعضى[2] از مفسرين
است كه گفتهاند: نكره آوردن خيفة به منظور تعظيم است، چون ترس او ترسى عظيم بوده،
و اين اشتباه بزرگى است، زيرا اگر اينطور بود اثرش در ظاهر بشره آن جناب هويدا
مىشد و ديگر وجهى نمىماند كه ترس را ترسى درونى معرفى كند.
پس معلوم شد خيفهاى كه موسى در نفس خود احساس كرد، ترسى بود آنى و
زودگذر، نظير خاطرهاى كه گفتيم بعد از ترس به دل مىافتد، در دل موسى (ع) هم عظمت
سحر آنان خطور كرد، و چنين تصور كرد كه سحر ايشان هم دست كمى از معجزه او ندارد و
به خاطر همين خطور، احساس ترس كرد، اما ترسى كه مانند خود خاطرهاش اثرى نداشت.
بعضى[3] ديگر از
مفسرين گفتهاند: موسى (ع) ترسيد امر بر مردم مشتبه شود و نتوانند ميان معجزه او و
سحر ساحران فرق بگذارند، چون خيلى شبيه به هم بودند، در نتيجه به شك افتاده و
ايمان نياورند و از او پيروى ننمايند، چون مردم هنوز نديده بودند كه عصاى موسى
تمامى سحر ساحران را مىبلعد.
و ليكن اين معنا با اطمينانى كه او به خدا و وثوقى كه به امر او داشت
منافات دارد، چرا كه خداى تعالى قبل از اين به او فرموده بود:(بِآياتِنا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا
الْغالِبُونَ)[4].