يعنى در آنجا وسائلى براى سفر تهيه ديد، و به سوى مشرق حركت كرد تا
به صحرايى از طرف مشرق رسيد، و ديد كه آفتاب بر قومى طلوع مىكند كه براى آنان
وسيله پوششى از آن قرار نداديم.
و منظور از ستر آن چيزى است كه آدمى با آن خود را از
آفتاب مىپوشاند و پنهان مىكند، مانند ساختمان و لباس و يا خصوص ساختمان، يعنى
مردمى بودند كه روى خاك زندگى مىكردند، و خانهاى كه در آن پناهنده شوند، و خود
را از حرارت آفتاب پنهان كنند نداشتند. و نيز عريان بودند و لباسى هم بر تن
نداشتند. و اگر لباس و بنا را به خدا نسبت داد و فرموده:
ما براى آنان وسيله پوششى از آن قرار نداديم اشاره است
به اينكه مردم مذكور هنوز به اين حد از تمدن نرسيده بودند كه بفهمند خانه و لباسى
هم لازم است و هنوز علم ساختمان كردن و خيمه زدن و لباس بافتن و دوختن را نداشتند.
(كَذلِكَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً).
ظاهرا كلمه كذلك اشاره به وضعى باشد كه در كلام ذكر كرد.
و اگر چيزى را به خودش تشبيه كرده به اعتبار مغايرت ادعايى است، كه وقتى مىخواهند
مطلبى را در حق چيزى تاكيد كنند اين تشبيه را به كار مىبرند. ديگر مفسرين، مشار
اليه به كذلك را چيزهاى ديگرى دانستهاند كه از فهم بعيد است.
ضمير در كلمه لديه به ذو القرنين برمىگردد، و جمله(وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً) جمله حاليه است، و معنايش اين است كه: او وسيلهاى براى سير و سفر
تهيه ديده به راه افتاد، تا به محل طلوع آفتاب رسيد، و در آنجا مردمى چنين و چنان
يافت در حالى كه ما احاطه علمى و آگاهى از آنچه نزد او مىشد داشتيم. از عده و
عدهاش از آنچه جريان مىيافت خبردار بوديم. و ظاهرا احاطه علمى خدا به آنچه نزد
وى صورت مىگرفت كنايه باشد از اينكه آنچه كه تصميم مىگرفت و هر راهى را كه
مىرفت به هدايت خدا و امر او بود، و در هيچ امرى اقدام نمىنمود مگر به هدايتى كه
با آن مهتدى شده، و به امرى كه به آن مامور گشته بود. هم چنان كه جمله(قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ ...) كه مربوط به موقع حركتش به طرف مغرب است اشاره به اين معنا دارد.