نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 12 صفحه : 170
كه هم اكنون در قرآن
كريم است منسوخ التلاوه نشد؟ و تا كنون در قرآن كريم باقى مانده؟! مانند آيه صدقه
و آيه نكاح زانيه و زانى، و آيه عده، و غير آن؟ و جالب اينجاست كه آقايان[1] آيات منسوخ التلاوه را دو قسم
مىكنند، يكى آنها كه هم تلاوتش نسخ شده و هم عمل به آن، و قسم ديگر آن آياتى كه
تنها تلاوتش نسخ شده است مانند آيه رجم.
و يا بخاطر
اين بوده كه واجد صفات كلام خدايى نبوده و بدين جهت خداوند خط بطلان بر آنها
كشيده، و از يادهايشان برده است. اگر چنين بود پس در حقيقت جزو كلام خدا و كتاب
عزيز كه (لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ
خَلْفِهِ) نبوده، منزه از اختلاف نبود، قول فصل و هادى به سوى حق و به
سوى صراط مستقيم، و معجزهاى كه بتوان با آن تحدى نمود و ... نبوده. و كوتاه، سخن
بگو قرآن نبوده، زيرا خداى تعالى قرآن را به صفاتى معرفى نموده است كه آن را نازل
شده از لوح محفوظ، و نيز آن را كتاب عزيزى خوانده كه در عصر نزولش و در اعصار بعد
تا قيام قيامت باطل در آن راه ندارد، و آن را قول فصل، هدايت، نور، فرقان ميان حق
و باطل، معجزه و ... ناميده است.
آيا با چنين
معرفى باز هم مىتوانيم بگوييم اين آياتى كه قرآن را معرفى مىكند مخصوص به
پارهاى از قرآن بوده كه هم اكنون در دست ما است، و تنها اين باقيمانده از يادها
نمىرود، و منسوخ التلاوه و دستخوش بطلان نمىشود؟ آيا تنها اين باقيمانده است كه
قول فصل، هدايت، نور، فرقان، و معجزه جاودانه است؟
و يا
مىگوييد منسوخ التلاوه شدن و فراموش شدن بطلان نيست؟ چطور بطلان نيست؟ مگر بطلان
غير از اين است كه كلام ناقصى از اثر و خاصيت بيفتد و هيچ چيز نتواند آن را اصلاح
نموده و براى ابد از كار بيفتد؟ و آيا با اينكه براى ابد از كار افتاده باز هم ذكر
و ياد آورنده خداست.
پس حق همين
است كه به خود جرأت داده براى رهايى از اين همه غلط بگوييم رواياتى كه از طرق شيعه
و سنى در تحريف و يا نسخ تلاوت رسيده بخاطر مخالفتش با كتاب خدا، مردود است.
[حوادث
واقعه در امت اسلام مانند حوادثى است كه در بنى اسرائيل رخ داده]
و اما پاسخ
از دليل چهارم اينكه: اخبارى[2] كه
مىگويد حوادث واقعه در امت
[1] تفسير فخر رازى، ج 3، ص 230 و الاتقان، ج 2، ص 22 تا 24.
[2] مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 218 و كمال الدين، ج 2، ص 481.
نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 12 صفحه : 170