نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 11 صفحه : 348
[روايتى در مورد
حليت نعمتهاى دنيوى و جواز بهره بردارى از آنها]
و در كافى به
سند خود از عباس بن هلال الشامى، غلام ابى الحسن (ع) از آن جناب روايت كرد كه گفت:
خدمت آقايم عرض كردم: فدايت شوم، مردم چقدر دوست مىدارند كسى را كه غذاى ناگوار
بخورد و لباس خشن بپوشد و در برابر خدا خشوع كند، فرمود:
مگر نمىدانى
كه يوسف پيغمبر، كه فرزند پيغمبر بود همواره قباهاى حرير، آنهم زربافت مىپوشيد، و
در مجالس آل فرعون مىنشست و حكم مىكرد، و مردم هم به لباس او ايراد نمىگرفتند،
چون مردم محتاج لباس او نبودند، مردم از او عدالت مىخواستند.
آرى مردم
نيازمند پيشوايى هستند كه وقتى سخنى مىگويد راست بگويد، و وقتى حكمى مىكند عدالت
را رعايت نمايد، زيرا خداوند نه طعام حلالى را حرام كرده و نه شراب حلالى را (حرام
كرده)، او حرام را حرام و ممنوع كرده، چه كم و چه زياد، حتى خودش فرموده(قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ
مِنَ الرِّزْقِ).[1] و در
تفسير عياشى از محمد بن مسلم نقل كرده كه گفت: خدمت امام ابى جعفر (ع) عرض كردم:
يعقوب بعد از آنكه خداوند جمعش را جمع كرد و تعبير خواب يوسف را نشانش داد چند سال
در مصر با يوسف زندگى كرد؟ فرمود: دو سال، پرسيدم در اين دو سال حجت خدا در روى
زمين كى بود، يعقوب، يا يوسف؟ فرمود حجت خدا يعقوب بود، پادشاه يوسف، بعد از آنكه
يعقوب از دنيا رفت يوسف استخوانهاى يعقوب را در تابوتى گذاشت و به سرزمين شام برده
در بيت المقدس به خاك سپرد، و از آن پس يوسف بن يعقوب حجت خدا گرديد.[2] مؤلف: روايات در داستان يوسف بسيار
زياد است، و ما از آنها به آن مقدارى اكتفاء كرديم كه به آيات كريمه قرآن مساس و
ارتباط داشت و ما بقى را متعرض نشديم، چون علاوه بر اينكه ارتباط زيادى با آيات
نداشت بيشتر آنها يا سندش ضعيف بود و يا متنش دچار تشويش و اضطراب بود.
مثلا از جمله
رواياتى كه گفتم ارتباطى با بحث تفسير ما ندارد اين مطلب است كه در بعضى از آنها
آمده كه: خداى سبحان نبوت را در دودمان يعقوب در پشت لاوى قرار داد، و
لاوى همان كسى بود كه مانع بقيه برادران از كشتن يوسف شد، و گفت(لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ ...)، و همان او
بود كه در وقتى كه يوسف برادرش را به اتهام سرقت بازداشت