نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 11 صفحه : 266
گردانيده، مقدور
نيست.
[معلوم
گرديدن بى گناهى يوسف 7]
(قالَ ما خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ
ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ ...) راغب گفته: خطب به معناى
امر عظيم است كه در باره آن تخاطب و گفتگو زياد مىشود، و در قرآن آمده، آنجا كه
فرموده:(فَما خَطْبُكَ يا سامِرِيُّ) و آنجا كه فرموده:
(فَما خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ)[1] و در معناى(حَصْحَصَ الْحَقُّ) گفته: يعنى حق واضح و هويدا گشت، و اين در جايى گفته
مىشود كه كاشف و وسيله ظهور آن هويدا گردد، و نسبت حص با
حصحص همان نسبتى است كه ميان كف و كفكف و
كب و كبكب است، و وقتى گفته مىشود: حصه معنايش اين
است كه از فلان چيز بريد، حال يا به مباشرت و يا به حكم ... و حصه به
معناى قطعهاى است كه از چيز يكپارچه، و بجاى بهره و نصيب استعمال مىشود،[2] و جمله:(ما
خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ) جواب از سؤالى است
كه در سابق گفتيم بمنظور اختصار حذف شده و مقدر است- و سياق بر آن دلالت مىكند- و
تقدير اين است كه گويا سائلى پرسيده: خوب بعد از آن چه شد و شاه چه كرد؟ و در جواب
گفته شده فرستاده شاه از زندان برگشت و جريان زندان و درخواست يوسف را به وى
رسانيد كه در باره او و زنان اشرافى داورى كند، شاه هم آن زنان را احضار نموده
پرسيد،(ما خَطْبُكُنَّ ...)، جريان شما چه بود
آن روز كه با يوسف مراوده كرديد؟ گفتند: خدا منزه است كه ما هيچگونه سابقه بدى از
او سراغ نداريم، و بدين وسيله او را از هر زشتى تنزيه نموده و شهادت دادند كه در
اين مراوده كوچكترين عملى كه دلالت بر سوء قصد او كند از او نديدند.
و در اين
جواب قبل از هر چيز كلمه(حاشَ لِلَّهِ) را آوردند،
هم چنان كه در اولين برخورد با يوسف نيز اولين كلمهاى كه به زبان آوردند اين بود
كه گفتند:(حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً) و با اين طرز بيان
خواستند بگويند تا آنجا كه ما وى را مىشناسيم در حد نهايت از نزاهت و عفت است، هم
چنان كه در نهايت درجه حسن و زيبايى است.
و وجه اينكه
چرا جمله(قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ) را به فصل يعنى بدون
واو عاطفه آورد همان وجهى است كه در جمله(قالَ ما خَطْبُكُنَّ) و جمله(قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ) گفته شد.