نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 11 صفحه : 200
خدا، او پروردگار من
است كه منزلگاهم را نيكو ساخت، و به درستى كه ستمكاران رستگار نمىشوند مقايسه
كنيم از سياقش مىفهميم كه در اين مجلس به يوسف سختتر گذشته تا آن مجلسى كه روز
قبل با حركات تحريكآميز زليخا مواجه بود، چون آنجا او بود و كيد زليخا، ولى امروز
در برابر كيد و قصد سوء جمعى قرار گرفته. بعلاوه، واقعه روز قبل واقعهاى بود كه
در خلوت صورت گرفت، و خود زليخا هم در پنهان داشتن آن اصرار داشت، ولى امروز همه
آن پردهپوشىها كنار رفته در برابر جمع كثيرى از زنان شهر دارد معاشقه مىكند.
آرى، آنجا تنها زليخا بود، اينجا عده زيادى اظهار عشق و محبت مىكنند، آنجا يك نفر
بود كه مىخواست وى را گمراه كند، اينجا عدهاى بر اين معنا تصميم گرفتهاند، آنجا
اگر شرايطى زليخا را مساعدت مىكرد اينجا شرايط و مقتضيات بيشترى عليه او در كار
است.
لذا در آنجا
تنها به خدا پناه برد ولى در اينجا رسما به درگاه خداى سبحان تضرع نموده در دفع
كيد ايشان از او استمداد نمود، و خدا هم دعايش را مستجاب نمود. كيد ايشان را از او
بگردانيد، آرى خدا شنوا و دانا است.
در اينجا به
بحث در باره آيات برگشته مىگوييم: كلمه نسوة در آيه مورد بحث اسم جمع
است براى زن، و از اينكه مقيدش كرد به فى المدينة استفاده مىشود كه
از نظر عدد و يا از نظر موقعيت عده و يا اشخاصى بودهاند كه گفتگويشان در انتشار
قضيه و رسوايى بيشتر مؤثر بوده است.
و(امْرَأَةُ الْعَزِيزِ) همان زنى بوده كه يوسف در خانهاش زندگى
مىكرده، و با يوسف بناى مراوده را گذاشته، و كلمه عزيز معنايش معلوم
است، و اين لقب همان سيدى بود كه يوسف را از مكاريان خريدارى نمود، و اين لقب
مخصوص كسى بوده كه بر كشور مصر رياست مىكرده و لذا وقتى يوسف به رياست مصر رسيد
او را هم عزيز لقب دادند.
و از اينكه
فرمود:(تُراوِدُ فَتاها) برمىآيد كه
خواستهاند بگويند زليخا بطور استمرار يوسف را دنبال مىكند، و اين بدترين مراوده
است، و كلمه فتى به معناى غلام جوان و فتاة به معناى كنيز
جوان است، و استعمال فتى در غلام شايع است، و شايد به همين اعتبار در اينجا آن را
به ضمير زليخا اضافه نموده و فرموده جوانش .
و در مفردات
گفته:(شَغَفَها حُبًّا) يعنى محبت يوسف تا
شغاف قلب زليخا، يعنى باطن او راه يافته بود- نقل از حسن- و گفته شده به معناى وسط
آن- نقل از ابى على- و اين دو معنا نزديك بهمند.[1]
و شغاف قلب به معناى غلافى است كه محيط به قلب است.