نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 11 صفحه : 133
مسلمانان بر
اين مطلب اجماع كردهاند و معنايش اين است كه آرائشان بر اين معنا متفق شده.[1] و در مجمع البيان گفته: كلمه
اجمعوا به معناى همگى تصميم گرفتند است و در آيه مورد بحث به
اين معنا است كه همگى متفق شدند. آرى، به يك نفر كه تصميمى بگيرد نمىگويند
اجمع پس كانه اين كلمه از اجتماع دواعى گرفته شده است.[2]
آيه مورد بحث اشعار دارد بر اينكه فرزندان يعقوب با نيرنگ خود توانستند پدر را
قانع سازند، و او را راضى كردند كه مانع بردن يوسف نشود، در نتيجه يوسف را بغل
كرده و با خود بردهاند تا تصميم خود را عملى كنند.
جواب
لما در آيه شريفه حذف شده تا اشاره شده باشد بر اينكه مطلب، از شدت شناعت و
فجيع بودن، قابل گفتن نيست. و اينگونه حذفها در صنعت سخن شايع است، مثلا مىبينيم
گويندهاى را كه مىخواهد امر شنيعى از قبيل كشتن كسى را تعريف كند كه دلها از
شنيدنش مىسوزد و گوشها طاقت شنيدنش ندارد، به ناچار در آغاز مقدمات و اسبابى كه
به چنين جنايتى منتهى مىگردد بيان مىكند و هم چنان شنونده را تا خود حادثه
مىكشاند، ولى در بيان اصل حادثه ناگهان به سكوت عميقى فرو مىرود، آن گاه سر بلند
كرده حوادث پس از قتل را بيان مىكند، و باز از خود قتل اسمى نمىبرد، و به اين
وسيله مىرساند كه اين قتل آن قدر فجيع بوده كه هيچ گويندهاى نمىتواند آن را
تعريف كند و هيچ شنوندهاى نمىتواند بشنود.
و گوينده اين
قصه، خداى تعالى است كه با حذف جواب لما اين معنا را رسانيده كه كانه
مقدارى سكوت كرده و از شدت تاسف و اندوه اسمى از خود جريان نياورده است چون گوشها
طاقت شنيدن اينكه چه بر سر اين طفل معصوم آوردند ندارد. آرى، طفل بىگناه و مظلومى
كه خودش پيغمبر است و پسر پيغمبر است و كارى نكرده كه مستحق چنين كيفرى باشد، آن
هم به دست كسانى كه برادر او بودند و مىدانستند كه پدرشان چقدر او را دوست
مىدارد، چرا بايد دچار چنين سرنوشتى شود؟ خدا اين حسد را بكشد كه پاره جگرى چون
يوسف صديق را به دست برادران به هلاكت مىاندازد، و پدرى بزرگوارى چون يعقوب
پيغمبر را به دست پسران خودش داغدار مىسازد، و جنايتى چنين شنيع را در نظر مردانى
كه در دامن نبوت و خاندان انبياء نشو و نما كردهاند زينت مىدهد.
بعد از آنكه
با آن سكوت آنچه را كه بايد بفهماند فهماند، دوباره به ذيل قصه پرداخته