نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 11 صفحه : 117
ترجمه آيات
به راستى كه
در سرگذشت يوسف و برادرانش براى پرسشكنان عبرتها است (7).
آن دم كه
گفتند يوسف و برادرش نزد پدرمان از ما كه دستهاى نيرومنديم محبوبترند، كه پدر
ما، در ضلالتى آشكار است (8).
يوسف را
بكشيد، يا به سرزمينى دور بيندازيدش كه علاقه پدرتان خاص شما شود، و پس از آن
مردمى شايسته شويد (9).
يكى از ايشان
گفت: يوسف را مكشيد اگر كارى مىكنيد او را به قعر چاه افكنيد كه بعضى مسافران او
را برگيرند (10).
گفتند: اى
پدر براى چه ما را در باره يوسف امين نمىشمارى در صورتى كه ما از خيرخواهان اوييم
(11).
فردا وى را
همراه ما بفرست كه بگردد و بازى كند و ما او را حفاظت مىكنيم (12).
گفت من از
اينكه او را ببريد غمگين مىشوم و مىترسم گرگ او را بخورد و شما از او غافل باشيد
(13).
گفتند: اگر
با وجود ما كه دستهاى نيرومنديم گرگ او را بخورد به راستى كه ما زيانكار خواهيم
بود (14).
و چون او را
بردند و هم سخن شدند كه در قعر چاه قرارش دهند، بدو وحى كرديم كه آنان را از اين
كارشان خبردار خواهى كرد، و آنها ادراك نمىكنند (15).
شبانگاه
گريهكنان پيش پدر شدند (16).
گفتند: اى
پدر ما به مسابقه رفته بوديم و يوسف را نزد بنه خويش گذاشته بوديم پس گرگ او را
بخورد، ولى تو سخن ما را گر چه راستگو باشيم باور ندارى (17).
و پيراهن وى
را با خون دروغين بياوردند، گفت (چنين نيست) بلكه دلهاى شما كارى بزرگ را به
نظرتان نيكو نموده، صبرى نيكو بايد و خداست كه در اين باب از او كمك بايد خواست
(18).
و كاروانى
بيامد و مامور آب خويش را بفرستادند، او دلوش در چاه افكند و صدا زد: مژده! اين
غلاميست. و او را بضاعتى پنهانى قرار دادند و خدا مىدانست چه مىكردند (19).
و وى را به
بهايى ناچيز، درهمهايى چند فروختند كه به فروش وى بىاعتنا بودند (20).
آن كس از
مردم مصر كه وى را خريده بود به زن خود گفت: منزلت وى را گرامى بدار شايد ما را
نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 11 صفحه : 117