نام کتاب : درسهای الهیات شفا 1 نویسنده : مطهری، مرتضی جلد : 1 صفحه : 368
انسان از آن جهت که انسان است ، ماهیت انسانیتش اقتضا میکرد که سفید
پوست شود ؟ اگر ماهیت انسانیتش اقتضا میکرد پس همه انسانها باید
دارای همین رنگ باشند . بنابراین چنین نیست ، بلکه این انسان بواسطه
یک سلسله شرایط خارج از ذاتش دارای این خصوصیت شده است . معنای این
سخن این است که اگر انسان دیگری هم دارای همین شرایط میبود ، او هم سفید
پوست میشد . به عبارت دیگر اگر انسان سیاهپوست در شرایط انسان سفید
قرار میگرفت سفید پوست میشد و اگر انسان سفید پوست هم در شرایط انسان
سیاه پوست قرار میگرفت سیاه میشد . زیرا این امر به حیثیت مشترکه
انسان بما هو انسان و به ماهیت انسان ارتباط ندارد ، به علل خارج از
ذات انسان ارتباط دارد . اگر چنین گفتیم معنایش این است که فرد مجرد
بما هو هو هیچ مانعی ندارد که مادی باشد و همانطور هم فرد مادی بماهو هو
هیچ مانعی ندارد که مجرد باشد ، همانطور که این انسان سفید پوست هیچ
مانعی نداشت که سیاه میبود و آن انسان سیاه هم هیچ مانعی نداشت که سفید
میبود .
و حال آنکه افلاطون فرد مجرد را حقیقت میداند ، جاوید میداند و سرمدی
میداند و فرد مادی را یک امر حادث و فانی و داثر میداند و اینها صفاتی
نیستند که بواسطه یک سلسله علل خارجی به این افراد تعلق گرفته باشند .
این صفات که مثل انتخاب محل زندگی نیست ، که مثلا از کسی سؤال شود چرا
در تهران زندگی میکنی ؟ بگوید این سلسله علل موجب شد به تهران بیایم و
زندگی کنم . از دیگری سؤال شود چرا به اصفهان رفتی ؟ بگوید عللی موجب شد
که ما به اصفهان برویم . اصفهان رفتن به مرتبه وجودی ما ارتباط ندارد .
سلسله علل میتواند موجب شود که ما در اصفهان باشیم و دیگری در تهران ، و
علل دیگری موجب شود که او در اصفهان باشد و ما در تهران .
اما اگر موجودی در عالم ماوراء طبیعت قرار گرفته و ازلی و ابدی شده و
به تعبیر شما حقیقت شده و موجود دیگری به صورت یک موجود فانی داثر
قرار گرفته و رقیقه شده و ظل او شده و معلول او شده است ، درجه یکی درجه
علت گشته و درجه دیگری درجه معلول ، چطور میشود گفت بواسطه علل خارجی
چنین
نام کتاب : درسهای الهیات شفا 1 نویسنده : مطهری، مرتضی جلد : 1 صفحه : 368