نام کتاب : داستان راستان 1 نویسنده : مطهری، مرتضی جلد : 1 صفحه : 78
فرمود : " من اهل شعر نیستم ، و کمتر از اشعار گذشتگان حفظ دارم " .
متوکل گفت : " چارهای نیست ، حتما باید شعر بخوانی " .
امام شروع کرد به خواندن اشعاری [1] که مضمونش اینست :
" قلههای بلند را برای خود منزلگاه کردند ، و همواره مردان مسلح در
اطراف آنها بودند و آنها را نگهبانی میکردند ، ولی هیچیک از آنها
نتوانست جلو مرگ را بگیرد و آنها را از گزند
[1]
باتوا علی قلل الاجبال تحرسهم
غلب الرجال فلم تنفعهم القلل
و استنز لوا بعد عز عن معاقلهم
و اسکنوا حفرا یابئس ما نزلوا
ناداهم صارخ من بعد دفنهم
این الاساور و التیجان والحلل
این الوجوه التی کانت منعمة
من دونها تضرب الاستار و اکلل
فافصح القبر عنهم حین سائلهم
تلک الوجوه علیها الدود تنتقل
قد طال ما اکلوا دهرا و ما شربوا
فاصبحوا الیوم بعد الاکل قد اکلوا
نام کتاب : داستان راستان 1 نویسنده : مطهری، مرتضی جلد : 1 صفحه : 78