نام کتاب : داستان راستان 1 نویسنده : مطهری، مرتضی جلد : 1 صفحه : 32
خواست و پوشید و به صف قوم خود ملحق و آماده همکاری شد .
در این بین ، گذشته به فکرش افتاد ، به یادش آمد که به مدینه رفته و
چه چیزها دیده و شنیده ، به یادش آمد که از رسول خدا پندی تقاضا کرده
است ، و آن حضرت به او فرموده ، جلو خشم خود را بگیرد .
در اندیشه فرو رفت که چرا من تهییج شدم ، و به چه موجبی من سلاح پوشیدم
، و اکنون خود را مهیای کشتن و کشته شدن کردهام ؟ چرا بیجهت من برا
فروخته و خشمناک شدهام ؟ ! با خود فکر کرد الان وقت آن است که آن جمله
کوتاه را به کار بندم .
جلو آمد و زعمای صف مخالف را پیش خواند و گفت : " این ستیزه برای
چیست ؟ اگر منظور غرامت آن تجاوز است که جوانان نادان ما کردهاند ، من
حاضرم از مال شخصی خودم اداکنم . علت ندارد که ما برای همچو چیزی به جان
یکدیگر بیفتیم و خون یکدیگر را بریزیم " .
طرف مقابل که سخنان عاقلانه و مقرون
نام کتاب : داستان راستان 1 نویسنده : مطهری، مرتضی جلد : 1 صفحه : 32