responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : فقه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 71  صفحه : 6
تأملى در ادله شيخ انصارى (ره) بر اصالت عدم حجيت ظن
طغرلی پور احمد

چكيده: شيخ انصارى»ره« در آغازين مباحث علم اصول، آيات و روايات تبعيت از علم و ظن را ناظر به نوع منطقى آن‌ها مى‌داند; اما در ادبيات دين، علم به معرفتى اطلاق مى‌شود كه احتمال خطاى كاربردى و محسوسى نداشته باشد; ظن نيز حالت تحيرى است كه دليلى عقلايى و قابل‌قبول بر هيچ طرف نتوان اقامه كرد. پس اين آيات نمى‌توانند بر اصالت عدم حجيت ظن دلالت كنند; بلكه بهترين دليل بر حجيت علوم عرفى همچون ظواهر و خبر ثقه و... هستند و به نحو مطابقى و صريح، بر آن‌ها دلالت دارند.
كليدواژه‌ها: علم و ظن در قرآن، علم عرفى، آيات اصالت عدم حجيت ظن، علم و ظن در اصول فقه، آيات ناهى از ظن.

مقدمه
از جمله مهم‌ترين موارد در تفسير و تحليل متون، توجه به فهم مخاطبان و نوع تفاهم و اصطلاحاتى است كه در مقام تخاطب به كار گرفته مى‌شود. غفلت از اين نكته مهم، گاهى به بدفهمى و تفسيرهايى منجر مى‌شود كه با گزاره‌ها و اصطلاحات علمى كاملاً متفاوت است; گزاره‌هايى كه متكلم و مخاطب يا اصلا از آن‌ها بى‌اطلاع بوده و يا تخاطب آن‌ها بدون توجه و التفات به اين موارد صورت گرفته است. اين مسأله زمانى رخ مى‌دهد كه با شكل‌گيرى عرف‌هاى خاص و تبدل اصطلاحات و مفاهيم گفتارى، ذهنيت و ارتكاز ما نيز نسبت به اين اصطلاحات دگرگون شده باشد و با اين ذهنيت، به تحليل و برداشت از عرف‌هاى عام پيشين بپردازيم.
اصطلاحات علم و ظن نيز از اين گزند مصون نمانده‌اند و اين واژگان همگام با رواج عرف‌هاى نوظهور منطق و فلسفه در ميان علوم دينى، به تدريج تغيير كرده‌اند. آيات و روايات تاكنون بر اين اساس تفسير شده‌اند. اين در حالى است كه اين دسته از آيات و روايات، به مباحث معارف و حجج مربوط هستند; مباحثى كه به هنگام برخورد با حجج، امارات، ملاك حجيت و نظام‌بندى انواع معارف، جهت‌گيرى اساسى ما را تعيين مى‌كنند و از اين رو مهم‌ترين ركن فهم دين را تشكيل مى‌دهند. كوچك‌ترين اشتباه و كج‌فهمى در آن‌ها ممكن است مسير فهم دين را كاملاً منحرف كرده، به بيراهه بكشاند. اين برداشت ناصحيح از واژگان علم و ظن به بدفهمى‌هايى در علم اصول منجر شد كه در ادامه به بررسى آن مى‌پردازم.

محل نزاع
مرحوم شيخ و تابعان ايشان، علم در آيات و روايات را علم منطقى و خالصى دانسته‌اند كه هيچ احتمال خلافى در آن راه ندارد. ظن نيز در اين دسته از آيات و روايات، ظن منطقى تفسير شده است و حتى بسيارى از علوم عرفى همچون خبر ثقه و ظواهر و... را دربر مى‌گيرد. ايشان بر اساس اين برداشت، در پى اثبات اصالت عدم حجيت ظن برآمده‌اند و اين آيات و روايات را از جمله بهترين ادله براى اثبات اين اصل قرار داده‌اند. در مباحث حجج و امارات، تفسيرها و برداشت‌هايى كه از اين آيات و روايات شده، نيز بر اساس همين مبنا است. اين مقاله ادعا دارد كه در آيات و روايات، معناى ديگرى از اين واژگان قصد شده است و به هيچ وجه در پى اثبات اين اصل نيستند. در نتيجه برداشت‌هايى كه در مباحث حجج و امارات از آن‌ها مى‌شود، صحيح نيست; بلكه مقصود از علم در اين موارد، معرفتى است كه عقلا به احتمال خلاف آن توجه نكنند; مقصود از ظن نيز حالت ترديد و تحير است كه دليل عقلايى و مقبولى بر هيچ طرف نتوان اقامه كرد. البته قابل توجه است كه مقصود، نفى اصالت عدم حجيت نيست و اين قاعده يكى از يقينيات عقلى خدشه‌ناپذير مى‌باشد.

فايده
با اثبات عرفى و عقلايى بودن اين واژگان در گفتمان دين و مغايرت آن‌ها با اصطلاحات موجودِ اصولى اين نتايج به دست مى‌آيد:
1. آيات و روايات ياد شده، بهترين دليل بر حجيت تمامى علوم عرفى از جمله ظواهر، خبر ثقه، قول لغوى و قول اهل خبره خواهند بود و به نحو مطابقى و صريح، بر حجيت آن‌ها دلالت مى‌كنند. به تعبير ديگر، مدلول اين آيات و روايات، خارج كردن اين معارف از دايره ظنون منطقى است كه اصل در آن‌ها، عدم حجيت است.
2. آياتى كه در صدد اثبات علوم عرفى هستند )مانند آيه نبأ( از جمله مصاديق آيات تبعيت از علم و ناهى از ظن به شمار مى‌آيند و موارد علوم عرفى‌اى را مشخص مى‌كنند كه به تبعيت از آن‌ها امر شده است; نه آن‌كه مقابله‌اى ميان اين دو دسته باشد و امثال آيه نبأ تخصيص بخورند. در اين صورت علاوه بر فهم و برداشت صحيح از قرآن، ديگر به دليل بر تخصيص احتياجى نداريم و به صرف اثبات عقلايى بودن معرفتى كه مدلول آيه است، آيه اثبات مى‌شود.
3. ديگر جايى نمى‌ماند كه براى عدم حجيت ظن و حركت بر اساس علم منطقى به استناد و استفاده اين ادله بپردازيم و دلالت اين دليل مهم بر مدعاى ياد شده، مخدوش مى‌شود.

علم منطقى و علم عرفى
پيش از ورود به بحث، لازم است دو اصطلاح »علم منطقى« و »علم عرفى« را تعريف كنيم.
1. علم منطقى: علمى است كه از حيث عقلى محض، هيچ احتمال خطايى در آن راه ندارد و معرفتى كاملا خالص و صد در صدى است كه كاشفيت تام دارد;
2. علم عرفى: علمى است كه از ديدگاه عقلا، واقع‌نما است و احتمال خطاى عقلايى در آن راه ندارد; و به تعبير علماى اصول، عقلا به احتمال خلاف آن التفات ندارند، اگرچه از نگاه عقلى، احتمال خطا در آن وجود داشته باشد. اين اصطلاحات بعداً به تفصيل و همراه با ادله، بررسى مى‌شوند.

علم، ظن و شك در كلام اصوليين
مبحث معرفت و علم و ظن، يكى از مسائلى بوده كه از گذشته دور، محل توجه علما واقع شده و بحث‌هاى زيادى درباره آن صورت گرفته است. اما مرحوم شيخ انصارى نخستين كسى بود كه اصول را بر اين اساس، سامان داد. ايشان مطالب و گزاره‌هاى اين علم را بر پايه مراتب معرفتى علم و ظن بنا نهاد و از اين رو »فرائد الاصول« را با حالت‌هاى معرفتى مكلف شروع كرد و آن‌گاه با تأسيس اصل و پرداختن به لوازم و احكام اين معارف، جهت‌گيرى اساسى ديگر مسائل اصول و ملاك حجيت و عدم حجيت و... را مشخص نمود:
فاعلم أن المكلف إذا التفت إلى حكم شرعى فإما أن يحصل له الشك فيه أو القطع أو الظن[1]

مقصود شيخ«ره» از قطع و ظن
از جمله مهم‌ترين اصول و مبانى‌اى كه مرحوم شيخ و تابعان ايشان بر آن تأكيد داشته‌اند و گزاره‌ها و مباحث خويش را بر آن پايه نهاده‌اند، حجيت ذاتى و هميشگى علم و اصالت عدم حجيت ظن است. در اين زمينه مرحوم شيخ با اثبات ذاتى بودن حجيت قطع، مى‌فهماند كه مقصود از علم، علم منطقى خالصى است كه به هيچ وجه قابل خدشه نيست; زيرا تنها در اين صورت، حجيت ذاتى علم اثبات مى‌شود. ايشان از معرفتى كه در برابر علم و نقطه مقابل آن است، به ظن تعبير مى‌كند و طبيعتا اين ظن به دليل مقابله، بايد شامل معرفت‌هايى شود كه از دايره علم منطقى خارجند و در برابر آن قرار دارند. بنابراين بسيارى از علوم عرفى و عقلايى را نيز شامل مى‌شود; علومى كه از حيث عقلى و انتزاعى، احتمال خطا در آن‌ها راه دارد، اما از ديدگاه عقلا و عرف به احتمال خطاى آن‌ها به هيچ وجه توجه نشده است و به آن ترتيب اثر نمى‌دهند. بنا بر اين مقابله، حتى اطمينان نيز مشمول ظن مى‌شود و در عموم آيات ناهيه داخل است; زيرا حجيت ذاتى نداشته، احتمال خطا در آن راه دارد. اين بر خلاف ارتكازى است كه نسبت به حجيت اطمينان و مغايرت آن با اين معنا از ظن در ميان برخى اصوليين وجود دارد. منشأ اين اشتباه و بدفهمى، خلط ميان اصطلاح علم اصول و اصطلاح فقهى اطمينان است; زيرا اين واژه در كلام فقها، در مورد اطمينان و سكون نفس به كار مى‌رود، نه علم خالص منطقى.
شيخ»ره« براى اثبات عدم حجيت اين معنا از ظن، چهار دليل اقامه مى‌كند كه به تفصيل بدان مى‌پردازيم.
آيات
و يكفى من الكتاب قوله تعالى قل ءالله أذن لكم أم على الله تفترون دل على أن ما ليس بإذن من الله من إسناد الحكم إلى الشارع، فهو افتراء[2]
از نگاه شيخ»ره« نسبت دادن احكام در صورتى كه علم منطقى به آن‌ها نداشته باشيم، افترا است; اگرچه علم عرفى‌اى حاصل شود.
شيخ موسى تبريزى»ره« از شاگردان بزرگ شيخ، در شرح معروفِ »اوثق الوسائل« اضافه مى‌كند كه بجا بود شيخ»ره« در ادله اربعه حرمت ظن، به آيه »ان الظن لا يغنى من الحق شيئا« استناد مى‌كرد:
الشيخ أعلى اللَّه مقامه... اختار حرمته و استدل لها بالأدلة الأربعة... أقول و لو استدل أعلى اللَّه مقامه من الكتاب العزيز مضافا إلى ذلك بالآيات الناهية عن الظن أيضا مثل قوله تعالى »ان الظن لا يغنى من الحق شيئاً« كان بمحله[3]
مرحوم شيخ در ادامه، علت حرمت عمل به ظن را دو چند مى‌داند: 1.اين‌كه ظن باعث نسبت دادن حكمى به شارع مى‌شود; و 2. اين‌كه عمل به ظن، باعث مخالفت با اصول لفظى و عملى مى‌شود. ايشان براى اثبات امر دوم، به آيه زير استناد كرده‌اند و نهى آيه را دليل بر حرمت تبعيت از اين ظن منطقى قرار مى‌دهند: »و مما أشير فيه إلى الثانية قوله تعالى إن الظن لايغنى من الحق شيئا.،«
شيخ موسى تبريزى»ره« همچنين آيات ديگرى را تحت عنوان آيات ناهى از ظن طرح مى‌كنند:
منها قوله تعالى إن يتّبعون إلاّ الظنّ و إنّ الظنّ لايغنى من الحقّ شيئاً و منها قوله سبحانه و أن تقولوا على اللّه ما لاتعلمون و منها قوله عزّوجلّ و لاتقف ما ليس لك به علم و منها قوله عزّوعلا و تقولون بأفواهكم ما ليس لكم به علم و منها قوله جلّ‌وعلا ما لهم به من علم إلاّ اتّباع الظنّ و منها قوله عزّ من قائل قل ءاللّه أذن لكم أم على اللّه تفترون إلى غير ذلك[4]
همچنين همه شاگردان و تابعان شيخ تا امروز، آيات را با اين معنا از علم و ظن تفسير كرده‌اند كه به پاره‌اى از آن‌ها اشاره مى‌شود.

كلام صاحب كفايه
مرحوم آخوند خراسانى در ابتدا، حجيت ذاتى قطع را اثبات كرده است و ظن را اصطلاحى مقابل آن قرار مى‌دهد. سپس در مبحث خبر براى اثبات عدم دلالت آيات ناهى به خبر ثقه، دو دليل ذكر مى‌كند:
1. اين آيات مربوط به تحصيل علم و عدم كفايت ظن در اصول عقايد است و اصلا ناظر به خبر ثقه نيستند:
إن قلت يكفى فى الردع الآيات الناهية و الروايات المانعة عن اتباع غير العلم و ناهيك قوله تعالى و لا تقف ما ليس لك به علم و قوله تعالى و إن الظن لايغنى من الحق شيئا. قلت لا يكاد يكفى تلك الآيات فى ذلك فإنه مضافا إلى أنها وردت إرشادا إلى عدم كفاية الظن فى أصول الدين... .
مبحث خبر در كفايه تحت عنوان ظنون قرار گرفته است. از طرف ديگر، معنايى غير از اين اصطلاحات براى علم و ظن در آيات مشخص نشده است. از اين رو اگر از نگاه آخوند»ره« دلالت آيات بر معناى ديگرى از علم و ظن مى‌بود، وى حتما آن را ذكر مى‌كرد و تنبه مى‌داد كه مقصود آيات، علم و ظن عرفى است و بر نفى حجيت خبر ثقه دلالت نمى‌كند; زيرا خبر ثقه علم عرفى مى‌آورد، اما ايشان دلالت آيات بر معناى منطقى را پيش فرض گرفته است و تمام نزاع ايشان، در حدود آن است.
2. اگر هم نهى از غيرعلم و ظن، به اصول عقائد مختص نباشد، در اين صورت نيز دلالتى بر نهى از خبر ثقه نمى‌كند; زيرا به وسيله ادله حجيت خبر، تخصيص مى‌خورد. يعنى با وجود اين‌كه آيات ناهى از ظن و تبعيت از غيرعلم شامل خبر ثقه مى‌شود و از آن نهى مى‌كنند )با اين‌كه خبر ثقه مفيد علم عرفى است(، اما به وسيله ادله قطعى تخصيص مى‌خورد، و اگر منظور از آن علم و ظن عرفى بود، ديگر جايى براى تخصيص نمى‌ماند; زيرا آيات بر تبعيت از علم دلالت مى‌كنند و خبر ثقه نيز از نگاه عرف، علم است.
1. و لو سلم فإنما المتيقن لو لا أنه المنصرف إليه إطلاقها هو خصوص الظن الذى لم يقم على اعتباره حجة[5]
ايشان در جايى ديگر نيز به صورت رساتر به اين مطلب اشاره كرده است:
2. و الجواب أما عن الآيات فبأن الظاهر منها أو المتيقن من إطلاقاتها هو اتباع غيرالعلم فى الأصول الاعتقادية لا ما يعم الفروع الشرعية و لو سلم عمومها لها فهى مخصصة بالأدلة الآتية على اعتبار الأخبار[6]

كلام مرحوم نائينى
مرحوم نائينى نيز در مبحث حجيت خبر، مى‌فرمايد مفهوم »آيه نبأ« مبنى بر حجيت خبر واحد، بر ادله ناهيه، حاكم است و به واسطه حكومتش، موجب خروج خبر عادل از دايره ظن و علم محسوب شدن آن مى‌شود و خبر واحد را نيز از تعليل »ان تصيبوا قوما بجهالة« خارج مى‌كند:
... بل المفهوم يكون مقدّما على الآيات النّاهية عن العمل بالظّن و عن عموم التّعليل بالحكومة، لأنّ خبر العدل بعد ما صار حجّة يخرج عن كونه ظنّا و عن كونه إصابة القوم بالجهالة، و يكون علما[7]
مقصود ايشان از حكومت اين است كه خبر عادل، به صورت تعبدى و ادعايى، از مصاديق ظن جدا شده است; شارع آن را علم شمرده و احكام علم را بر آن بار كرده است; اما در واقع، ظن است و جزو علم محسوب نمى‌شود. ايشان همچنين در »اجود التقريرات« نسبت اين ادله را حكومت مى‌شمرد[8]
نظر امام خمينى»ره«
امام خمينى بنا به متنى كه در پى مى‌آيد برآنند كه حجيت خبر واحد، از آيه »لا تقف« تخصيص مى‌خورد. چگونگى دلالت تخصيص پيش از اين گذشت. ايشان همچنين در ادامه متن به كسانى كه خبر ثقه را عرفاً علم شمرده‌اند و آن را خارج از موضوع آيات ناهيه مى‌دانند، به اين صورت جواب مى‌دهد كه در اين موارد اولاً نزد عقلا علمى حاصل نمى‌شود و بر فرض آن‌كه علم حاصل شود ارزشى ندارد و مقصود آيات نيست; زيرا تنها علم واقعى و منطقى است كه مى‌تواند تخصيص بزند، نه علم عرفى و عقلايى:
»و اما قوله سبحانه: »و لاتقف ما ليس لك به علم« فقد عرفت انه، عام للأصول و الفروع، و قابل للتخصيص و... اما السيرة فالقول بان نسبتها، نسبة الورود أو الحكومة، فلايخلو عن ضعف; لأن ذلك فرع كون العمل بالخبر الواحد عند العقلاء عملاً بالعلم و هو ممنوع جدا، لعدم حصول العلمِ من اخبار الآحادِ، حتى لو فرضنا غفلتَهم عن احتمالِ الخلافِ: فلايصحّ أيضاً، لأن الورودَ و التخصصَ يدور مدارَ الخروجِ الواقعى لا على الخروج عند المخاطب[9]

نظر آيت‌الله خويى
مرحوم خويى ادله نهى از ظن را ارشاد به حكم عقل دانسته است و ناظر به عدم حجيت خبر واحد نمى‌داند. آن‌گاه بنا بر فرض مولوى بودن آن، ادله حجيت خبر ثقه را بر آيات ناهيه حاكم مى‌شمرد; نحوه دلالت حكومت بر مدعاى ما گذشت. ايشان در ادامه به ادعايى و تعبدى بودن اين علم تصريح مى‌كند:
انّه عَلى تقديرِ تسليمِ انَّ مفادَّها الحكمُ المولوى، و هو حرمةُ العملِ بالظّنِ كانت أدلةُ حجيةِ الخبر، حاكمةً على تلك الآيات; فان مفادها جعل الخبر طريقاً بتتميم الكشف، فيكون خبر الثقة علماً بالتّعبدِ الشرعى، و يكونُ خارجاً عن الآيات الناهية عن العمل بغير العلم موضوعاً... [10]

نظر آيت الله حكيم
مرحوم حكيم نيز در »اصول عامه« به صراحت اظهار مى‌كند كه امارات و اصول، به پشتوانه يقينى احتياج دارند; زيرا حجيت آن‌ها ذاتى نيست و از اين رو بايد به دليلى منتهى شوند كه ذاتاً حجت است. ايشان در ادامه، آيات »ان الظن لايغنى من الحق شيئاً« و امثال آن را براى اثبات اين مطلب )وجوب‌تبعيت از علم خالص و منطقى و عدم تبعيت از ظن منطقى( ذكر مى‌كنند:
و مع كونِ الأماراتِ أو الأصولِ لاتملك الحجية الذاتيّة بداهةً، فهى محتاجة إلى الانتهاء إلى ما يملكها، و ليس هناك غير القطع بجعل الحجية لها من قبل، من بيده أمرُ وضعِها و رفعها; و لذلك اعتبرنا ان كل حجة لاتنتهى إلى القطع لاتصلح للاحتجاج بها، و تسميتها حجةً من باب التسامحِ فى التعبير; و قوله تعالى: ان الظن لايغنى من الحق شيئاً; و قوله عزّوجلَّ: آللَّه أذن لكم أم على اللَّه تفترون; و أمثالها من الآيات المرشدة إلى ذلك الحكم العقلى و المؤكدةُ له[11]

نظر آيت‌الله صدر
مرحوم سيد محمدباقر صدر در ابتدا حجيت هر معرفتى را متوقف بر علم خالص منطقى دانسته است و در مبحث خبر واحد، به مبناى خويش رجوع مى‌كند و آيه »لاتقف« را ناظر به آن مى‌شمرد. ايشان در ادامه، ادله حجيت خبر واحد را وارد بر آيه »لاتقف« مى‌شمرد; به اين معنا كه ادله حجيت خبر، موضوعِ »غير علم« را تعبداً و ادعائاً خارج مى‌كند; اما در حقيقت خبر ثقه علم محسوب نمى‌شود:
أمّا قوله تعالى: »لاتقف ما ليس لك به علم« فظاهر النهى فيها أنّه نهى إرشادى إلى ما يستقلّ به العقل من عدم جواز الاستناد فى العذر و أداء المسئولية إلى غير العلم، بمعنى أنّه يجب أن يكون السند المباشر للإنسان و رأس الخيط لما يعتمد عليه هو العلم; و دليل حجّية خبر الواحد لابد أن ينتهى إلى العلم حقيقة، بحيث يكون السند المباشر لنا فى العمل به هو العلم، و هذا ما لم‌تنه عنه الآية الكريمة، فيكون دليل حجّية خبر الواحد واردا على الآية. نعم العمل بخبر الواحد استناداً إلى إفادته للظنّ بالواقع منهىّ بالآية المباركة، أمّا العمل به استناداً إلى العلم بحجّيته فهو غير منهىّ بها[12]
در متن زير نيز به صراحت گفته شده كه علم عرفى، ملاك نيست و آنچه عقلا علم مى‌شمارند، در واقع علم نيست و آيه »ان الظن« از آن نهى مى‌كند:
و اما دعوى انصراف الآيات إلى الظن الّذى لم‌يقم على اعتباره دليل، فلم‌يذكر لها شاهد و على كل فيمكن توجيه‌ها بأحد وجهين: الأول: ان بناء العقلاء على كون الخبر علماً و طريقاً إلى الواقع يستلزم خروجه عن ما دل على النهى عن العمل بغير العلم، و ان كان هو فى الحقيقة من افراد غير العلم... فى كلا الوجهين نظر: اما الوجه الأول: فلان نظر العقلاء و رويتهم تارة يكون بمعنى بنائهم و اعتبارهم، و أخرى باعتبار انكشاف ذلك الشى‌ء واقعا لديهم، فإذا كانت رويّة العقلاء لكون الخبر طريقاً من النحو الثانى صحت دعوى الانصراف و لايخفى ان بناءهم على كون الخبر علما من النحو الأول لا الثانى، فانهم يعتبرونه علما لا انهم يرونه علما، فتدبر[13]
اين مطلبى است كه در جاى جاى كتب اصول به چشم مى‌خورد و براى پرهيز از اطاله كلام، به همين موارد اكتفا مى‌كنم و آدرس‌هايى نيز براى رجوع و اطمينان از مقصود ايشان ذكر مى‌شود:
منتقى الأصول، ج 4، صفحه 300; نهاية الأفكار، ج 3، صفحه 102; أنوار الهداية، ج 1، صفحه 293; تحريرات فى الأصول، ج 6، صفحه 338; تهذيب‌الأصول، ج 2، صفحه 183; بحر الفوائد، 102; عنايةالأصول، ج 3، صفحه 190; مجمع‌الأفكار، ج 3، صفحه 317; أصول‌الفقه، ج 2، صفحه 17.
روايات
دليل دوم مرحوم شيخ، روايات است:
و من السنة، قوله )صلى اللَّه عليه و آله( فى عداد القضاة من أهل النار: و رجل قضى بالحق و هو لا يعلم. 14
ايشان بعد از تبيين مقصود خويش از علم و ظن، براى اثبات عدم حجيت اين معنا از ظن به اين روايت استناد مى‌كند; به اين صورت كه ظن قاضى، سودى به حال او ندارد و برايش حجت نيست، بلكه بايد برايش علم حاصل شود. روشن است كه منظور شيخ»ره« از علم در اين روايت، علم عرفى نيست; زيرا بسيارى از علم‌هاى عرفى، ظن منطقى هستند و شيخ نيز در مقام رد حجيت اين نوع ظن است.
گذشت كه شيخ»ره« براى حرمت عمل به ظن، دو دليل ذكر فرموده‌اند. ايشان در بيان علت دوم، به روايت زير استناد كرده، مدلول نهى روايت را حكمى مى‌دانند كه قاضى بدون علم خالص، صادر مى‌كند!
و قوله عليه‌السلام: من أفتى الناس بغير علم كان ما يفسده أكثر مما يصلحه.
مرحوم تبريزى نيز در »شرح اوثق الوسائل« در توضيح سخن مرحوم شيخ، روايات متعددى ذكر مى‌كند[15]

دليل عقل و اجماع
شيخ انصارى»ره« دليل عقل و اجماع را نيز به اين صورت بيان كرده است:
و من الإجماع ما ادعاه الفريد البهبهانى فى بعض رسائله من كون عدم الجواز بديهيا عند العوام فضلاً عن العلماء و من العقل تقبيح العقلاء من يتكلف من قبل مولاه بما لا يعلم بوروده عن المولى و لو كان عن جهل مع التقصير[16]
دليل اجماع: تمامى انسان‌ها اعم از علما و عامه مردم اتفاق دارند كه نمى‌توان مطابق معرفتى عمل كرد كه علم خالص منطقى بدان نداريم.
دلالت حكم عقلى: عقلا تكليف كردن عبدى را كه علم ]منطقى[ به آن تكليف ندارد قبيح مى‌شمرند; هرچند عبد، علم عرفى و عقلايى داشته باشد; يعنى علمى كه عقلا و عرف به احتمال خطاى آن اعتنا نكرده، براى آن هيچ اهميتى قائل نيستند.

علم، ظن و شك، در گفتمان دين
گفتمان عرف، ملاك تفاهم دين است
خلقت انسان هيچ سود و زيانى به حال خالق غنى و بى‌نيازش ندارد; او خلق شد تا بتواند به بيشترين لطف و رحمتى كه متناسب اوست، نائل شود: »إِلاَّ مَنْ رَّحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُم.«[17] در اين زمينه خداوند رحمان و رحيم به دليل كمال ذاتى و رحمت بى‌پايانش از كوچك‌ترين رحمت ممكن هم دريغ نكرده و مسير كمال او را تا »فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى« نيز فراهم و ممكن ساخته است.
از اين رو خداوند متعال دين را نازل كرد و با ارسال رسل و ائمه كه نهايت سعى خويش را براى هدايت انسان‌ها مى‌كردند، اين هدف را به عالى‌ترين وجه ممكن، محقق ساخت. مخصوصا پيامبر اسلام»ص«، رسولى از جنس مردم بود و تاب و تحمل رنج مؤمنان را نداشت، به هدايت انسان حرص و ولع داشت و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان بود: »لَقَدْ جآءَكُمْ رَسُول مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيز عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريص عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُف رَحيم«[18] ; ائمه اطهار نيز ادامه دهنده راه پيامبر و داراى تمام اين صفات كمال بودند.
اولين گام براى تحقق اين هدف والا، تعيين مسير و تبيين آموزه‌هاى دينى به بهترين نحو است; به گونه‌اى كه انسان‌ها در فهم دين و تشخيص مصلحت و مفسده خويش دچار اشتباه نشوند و طريق سعادت و كمال را به بهترين صورت بشناسند. از اين رو، تفاهم مى‌بايست به زبان مخاطب و متناسب با فهم او از اصطلاحات و واژگان و... باشد; حال اگر دين از اصطلاحات و مفاهيم عرفى، معانى ديگرى را قصد كند، در واقع به گمراهى و انحراف آن‌ها كمك كرده و فهمشان را مختل نموده است. البته مانعى ندارد كه شارع در مواردى خاص، براى مصالحى كه وجود دارد، به اين كار تن دهد; در اين صورت بايد آن را مكرراً اعلام كند و مخاطبان خود را از آن مطلع سازد تا مبادا كسى با توجه به ارتكازش، به فهم ديگرى از دين برسد. گذشته از آن‌كه اين كار موجب انحراف و بدفهمى مخاطبان مى‌شود، هيچ انگيزه‌اى نيز از طرف حكيم بر اين مطلب وجود ندارد; زيرا هدف از سخن گفتن و به كارگيرى واژگان و مفاهيم، انتقال مقصود و فهماندن است و دست بردن در آن‌ها، جز دورى از اين هدف، چيز ديگرى را به دنبال ندارد.
اين همان چيزى است كه خداوند متعال، خود و كتاب آسمانى‌اش را به آن متصف كرده است:
»بِلِسانً عَرَبِىًّ مُّبِينً«)الشعراء: 195) »وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِنْ رَّسُولً إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ« )إبراهيم: 4)
در آيه نخست اشاره شده كه قرآن به زبان عربى روشنگر نازل شده است; يعنى همان لسان مخاطبان كه تفاهم، تنها با آن به صورت روشن و گويا صورت مى‌پذيرد. در آيه دوم نيز اظهار شده كه هيچ رسولى فرستاده نشد مگر به لسان قومش، تا راه را براى آن‌ها تبيين كند. خداوند علت هم‌زبانى را تبيين دين مى‌شمرد; يعنى اگر رسول به زبانى غير از زبان آن‌ها سخن بگويد، دين و راه و روش زندگى الاهى براى آن‌ها به خوبى نمايان نمى‌شود. از اين آيه مشخص مى‌شود كه دين براى تبيين معارف و آموزه‌هاى خود، متناسب با فهم مخاطبان خويش تفاهم مى‌كند و به گونه‌اى سخن نمى‌گويد كه فهم مخاطبان دچار اشتباه و تزلزل گردد و امر تبيين، مختل شود.
سيره پيامبر)ص( و ائمه اطهار)ع( نيز به همين شكل بوده است. ايشان حتى به كوچك‌ترين و ظريف‌ترين تعبيرات و استعمالات عرفى نيز توجه داشتند. حكايت سيوطى در اين زمينه، شاهد خوبى بر اين مدعا است. سيوطى در كتاب »قواعد نحو عرب« براى اثبات اين نكته‌كه »ام« در برخى قبايل، جايگزين »ال« مى‌شود، حكايت مى‌كند كه عده‌اى نزد پيامبر آمدند و با گويش خاص خود، از پيامبر)ص( درباره روزه در سفر سؤال كردند: »ا من امبر امصيام فى امسفر؟ « پيامبر)ص( نيز با لهجه خودشان به آن‌ها پاسخ داد: »ليس من امبر امصيام فى امسفر«، با اين‌كه عرب‌ها زبان پيامبر)ص( را مى‌فهميدند اما ايشان دقيقا همان گونه جواب دادند كه خودشان صحبت مى‌كردند. اين حكايت، بيانگر اوج توجه و دقت پيامبر)ص( نسبت به مخاطب و تناسب داشتن تفاهم با او است.

يكم: علم
علم در عرف
واژه علم در گفتمان عرف و عقلا به چه معناست؟ آيا اين واژه تنها در معرفتى به كار مى‌رود كه از حيث عقلى به هيچ وجه قابل خدشه نباشد و كوچك‌ترين احتمال خطايى در آن راه ندارد و عينا واقعيت را نشان مى‌دهد؟ يا منظور از آن، معرفتى است كه به احتمالات خلاف آن به دليل غيركاربردى و ضعيف بودن توجه نمى‌شود و مفيد اطمينان و سكون نفس است؟ در امور معاش و زندگى روزمره مردم تا چه اندازه، قطع خالص پيدا مى‌شود و اصلا از نگاه عقلا چه تفاوتى ميان علم خالص منطقى و آن نوع معرفت وجود دارد كه احتمال خلاف آن بسيار اندك و توجه و ترتيب اثر به آن، غيرمعقول است؟
هر انسان منصفى گواهى مى‌دهد كه عقلا و عرف عمومى حاكم، هيچ‌گاه در زندگى خود به احتمالات بسيار عجيب و بسيار ضعيف عقلى توجه ندارند و از ديدگاه آن‌ها، علم به معرفتى اطلاق مى‌شود كه در مرحله عمل و فعل بهترين باشد; يعنى معارفى كه امكان اصابت آن‌ها، زياد و احتمال خلاف آن در نگاه عملى و وقوع خارجى، نادر و ضعيف باشد. منشأ اين رفتار و برخورد عقلا با معرفت، نگاه كاربردى و توجه به مسائل خارجى و واقعيات زندگى است. در واقعيت زندگى، توجه به علم خالص و ملاك قرار دادن آن در مسائل و اتفاقات روزگار، بى‌معنا است; زيرا طرق معرفتى انسان براى كشف واقع و درك مصالح و مفاسد خويش، مادى است و ماده نيز دائما گرفتار محدوديت‌ها و كسر و انكسارات است. از اين رو كشف واقع به صورت خالص كه هيچ احتمال خطايى در آن راه نداشته باشد، بسيار نادر است و اين نوع معرفت جز در مواردى اندك حاصل نمى‌شود. عقلا نيز زائيده همين عالم مادى هستند و براى زندگى و درك مصالح و مفاسد خويش ناچارند در اغلب مسائل به معرفت‌هاى مادى و غيرخالص تن دهند و مصالح و مفاسد زندگى خويش را با آن به دست آورند; اما با اين حال، در موارد زيادى همين معارف غيرخالص خود را با واژه علم بيان مى‌كنند و اين لفظ را هر روزه درباره مسائل زيادى به كار مى‌برند; مثلا نسبت به مفاد خبر ثقه; درباره اتفاقات و حوادثى كه با حواس مادى خود از آن‌ها مطلع شده‌اند; نسبت به برخى پيش‌بينى‌هايشان و همچنين درباره قضاوتشان نسبت به اشخاص; و درباره هر مسأله‌اى كه احتمال خلاف آن بسيار ضعيف و غيركاربردى باشد. از نگاه عقلا هيچ تفاوتى ميان علم خالص و معرفت‌هاى بسيار قوى وجود ندارد; زيرا در مرحله عمل و كشف مصالح و مفاسد، فرقى ميان آن‌ها نيست و هر دو لزوماً بايد تبعيت شوند و اين‌كه احتمال خطا غيرقابل توجه باشد يا نباشد، از منظر ايشان تفاوتى ندارد.
به علاوه، اين اصطلاحات زاييده عرف‌هاى منطق و فلسفه است كه در سده‌هاى بعد از پيامبر)ص( و ائمه اطهار)ع( به وجود آمد و اصلا در زمان تشريع و تفاهم دين با مردم وجود نداشت تا حتى بتوان ادعا كرد كه تفاهم عرفى آن مردمان بر اساس اين واژگان بوده است! گذشته از اين، منطق و فلسفه به عنوان عرف‌هاى خاص شناخته مى‌شوند و حتى در اين زمان كه رونق گرفته‌اند و افراد زيادى با آن‌ها آشنا هستند، باز هم نتوانسته‌اند عرف عمومى مردم را دگرگون كنند; زيرا هركسى توجه دارد كه اين موارد، مختص علم خاصى است و تنها در آن‌جا كارايى دارند; حتى خود منطقيان و فيلسوفان نيز در تفاهم عرفى خود، از آن‌ها استفاده نمى‌كنند و تفاهمشان همانند ديگران است.
البته اين سخن بدان معنا نيست كه علم منطقى هيچ‌گاه بين عقلا به كار نمى‌رود و مقصود عرف از علم هميشه اطمينان و ظن قوى است; بلكه عقلا از خالص بودن علم، نفى خصوصيت كرده‌اند و ميان اطمينان و علم خالص فرقى نمى‌گذارند و ويژگى خاصى براى علم خالص قائل نيستند. ملاك علم نزد آن‌ها عدم توجه به احتمال خطا و مقبوليت نوعىِ عقلا است، خواه منطقى باشد يا خير. عقلا اين معناى علم را در تعاملات اجتماعى خويش اعتبار مى‌كنند; زيرا از طرفى تعاملات اجتماعى، محدوده بسيار وسيعى دارد و بيشتر عرصه‌هاى زندگى را در بر گرفته است و بيشتر مشغوليت و تفاهم انسان‌ها در اين زمينه است. از طرف ديگر، طرق معرفتى در اين تعاملات مادى است و هر آن ممكن است به خاطر محدوديت‌ها، بخشى از حقيقت مجهول بماند; و به اين دليل احتمالات خطا در اين زمينه بى‌شمار است و توجه و ترتيب اثر به آن‌ها باعث اختلال نظام و هرج و مرج مى‌شود. بنابراين عقلا به اين احتمالات توجه نمى‌كنند و اطمينان را مانند علم منطقى به حساب مى‌آورند. با اين حال گاه علم خالص ميان عقلا موضوعيت پيدا مى‌كند و عقلا ويژگى خاصى برايش قائل مى‌شوند و به مغايرت آن با علم عرفى كاملا توجه داشته، آن را به خصوص قصد مى‌كنند. اين اتفاق در زندگى خارجى و كاربردى عقلا رخ نمى‌دهد; زيرا تعاملات اجتماعى و زندگى خارجى انسان‌ها، اين شكل علم را برنمى‌تابد و توجه به آن مشكل‌ساز است; بلكه تنها در مواردى به كار مى‌رود كه از نظر عقلا نتيجه منطقى دانستن يا عرفى دانستن كاملا متفاوت باشد و آثارى را به دنبال آورد. از اين رو، تنها در برخى علوم صرف ذهنى و رياضى و در موارد ديگرى همچون علم خداوند، استفاده مى‌شود; زيرا در نگاه آن‌ها، قواعد علوم رياضى، الزامى و ضرورى و خطاناپذير است و كوچك‌ترين احتمالى موجب نقض آن مى‌شود. همچنين در ديدگاه آن‌ها علم خداوند عالى‌ترين علم است و اگر كوچك‌ترين خطايى در آن راه داشته باشد، نقص محسوب مى‌شود كه اين نيز امكان ندارد. پس علم در ابعاد مختلف زندگى ايشان اعم از معناى منطقى و در برخى مسائل معدود علمى و انتزاعى كه جهت خاصى دارند، به معناى منطقى آن است.

ملاك علم و رابطه آن با جهل
بنابراين از ديدگاه عقلا، علم معرفتى است كه در نگاه كلى، بهترين باشد و نوعا بتوان در زندگى بر آن تكيه كرد; آن‌ها در مقابل اين معرفت، از واژه »جهل« استفاده مى‌كنند و فعلى كه بر اساس آن انجام شود را جاهلانه قلمداد مى‌كنند، هرچند كه يك طرف آن ترجيح داشته باشد. به تعبير ديگر جهل در لسان عرف به هر حالتى اطلاق مى‌شود كه شخص، معرفت معتبر و مقبولى نداشته باشد و عمل جاهلانه نيز عملى است كه از نظر عقلا نتوان دليل قابل‌قبولى براى آن ارائه داد. بنابراين نمى‌توان گفت معرفت‌هايى مانند خبر ثقه و ظواهر و... از جمله مصاديق غيرعلم شمرده شده است و به آن‌ها جهل اطلاق مى‌شود; زيرا اين معارف از جمله بهترين معرفت‌هايى هستند كه زندگى عقلا و عرف مردم با آن اداره مى‌شود.
در عرف، واژه شك نيز درباره حالت جهل استفاده مى‌شود. حالت شك زمانى عارض مى‌شود كه شخص در ترديد بوده، علم عرفى و دليل قابل‌قبولى بر هيچ طرف نداشته باشد; خواه يك طرف ترجيح داشته و خواه نداشته باشد. شاهد اين مطلب، قول اهل لغت است كه در ادامه بررسى خواهد شد.

علم در لغت
اين معنا از علم و جهل مورد اتفاق همه علماى معتبر در لغت است كه به تفصيل بررسى مى‌شود:
* تقريبا مى‌توان گفت همه لغويان معتبر، علم را نقيض جهل و جهل را نقيض علم دانسته‌اند:
العين: عَلِمَ يَعْلَم عِلْما، نقيض جهل. الجَهْل: نقيض العلم... الجَهَالَة: أن تفعل فعلا بغير علم.« »معجم المقائيس: و العِلْم: نقيض الجهل; الجيم و الهاء و اللام أصلان: أحدهما خِلاف العِلْم« »لسان العرب: و العِلْمُ: نقيضُ الجهل، عَلِم عِلْماً و عَلُمَ هو نَفْسُه; الجَهْل: نقيض العِلْم.« »الصحاح: و عَلِمْتُ الشى‌ءَ أَعْلَمُهُ عِلْماً: عرفته. الجَهْلُ: خِلاف العلم[19]
در نگاه نخست به ذهن مى‌رسد كه اهل لغت به صورت كافى و وافى به موضوع نپرداخته‌اند و بلكه اساساً هيچ معنايى را مشخص نكرده‌اند; اما از همين نپرداختن به معنى و مفهوم اين واژه و صرف بسنده كردن به »نقيض الجهل« مى‌توان نتايج مهمى گرفت:
1. معلق كردن واژگان بر يكديگر و دور صورى در برخى از لغات، زمانى رخ مى‌دهد كه معنى واژه در نگاه عرف كاملاً واضح و بديهى باشد، به حدى كه لغوى احتياجى به شرح و توضيح آن نديده است و از اين رو به همين اندازه اكتفا كرده باشد; به ويژه در اين واژه كه هيچ يك از متقدمان اهل لغت بيشتر از اين بحث نكرده‌اند. حال اين معناى بديهى از علم، در گفتمان عرف چيست؟ آيا مى‌توان گفت همه اقشار و گروه‌هاى مردم به صورت بديهى و كاملاً واضح، علم را به معناى منطقى آن استفاده كرده است و مقصود ايشان از علمى كه از طرق مادى كسب شده و همه روزه نسبت به اتفاقات زيادى به كار مى‌رود، اين معنا بوده است؟
گفته شد كه عرف عمومى و عقلا، علم را در معناى منطقى و خالص آن استفاده نمى‌كنند و اين اصطلاحات به علم تازه تأسيس منطق مربوط است كه بعد از تشريع دين و زمان ائمه)ع( به وجود آمد و از مقصود عرف دور است.
2. از طرح شدن علم در مقابل جهل و تعبير »نقيض الجهل« و امثال آن، مى‌توان به عرفى بودن معناى علم پى برد; زيرا مسلم است كه عقلا حركت و اقدام بر اساس اطمينان و علم عرفى را حركتى كاملاً عالمانه شمرده‌اند و هيچ‌گاه به چنين معرفتى، جهل اطلاق نمى‌كنند; اين در حالى است كه در نگاه آن‌ها حتى به احتمال خطاى آن توجه نمى‌شود، چه رسد به اين‌كه آن را جهل و اقدام بر اساس آن را جاهلانه بشمارند! زيرا علم عرفى بهترين معرفتى است كه زندگى عقلا با آن اداره مى‌شود.
شاهد اين معنا از علم و تقابل آن با جهل، دور صورى و ظاهرى بين شك از يك سو و يقين و علم از سوى ديگر است. اين مقابله بيانگر اين مطلب است كه هر آنچه تحت عنوان علم و يقين نباشد، شك محسوب مى‌شود. از طرف ديگر، واضح است كه عقلا و عرف به چنين معارف قوى و معمولى كه زندگى‌شان با آن اداره مى‌شود، شك نمى‌گويند; زيرا در عرف، شك به حالت ترديد و تحير اطلاق مى‌شود و حالتى است كه شخص بدون دليل و حجت مانده باشد، خواه يك طرف ترجيح داشته باشد و خواه نداشته باشد:
»مجمع البحرين: الشك الارتياب و هو خلاف اليقين. فقولهم: خلاف اليقين، يشتمل‌التردد بين الشيئين سواء استوى طرفاه أم رجح أحدهما على الآخر. اليقين: العلم و زوال الشك.« »العين: الشَّكُّ: نقيض اليقين اليَقَنُ اليَقِينُ، و هو إزاحة الشك.« »المحيط فى اللغة: الشَّكُّ: نَقِيْضُ اليَقِين اليَقَنُ: اليَقِيْنُ و إزَاحَةُ الشَّكِّ.«[20] »الصحاح: الشَكُّ: خلاف اليقين. اليَقِينُ: العلم و زوالُ الشَكّ.« »معجم المقائيس: و من هذا الباب الشك الياء و القاف و النون: اليَقَن.« »لسان العرب: الشَّكُّ: نقيض اليقين، اليَقِينُ: العِلْم و إزاحة الشك و تحقيقُ الأَمر.«[21]
ضمنا روشن است كه منظور از يقين همان علم عرفى است; زيرا علاوه بر تصريحات اهل لغت، اگر مقصود علم يقينى خالص باشد، بنابراين خبر ثقه و ظواهر و اكثر علم‌هاى عرفى بايد داخل در حوزه شك شوند كه مقابل آن است و اين مطلب، واضح البطلان است.
سخن مجمع البحرين نيز شاهد خوبى بر اين مطلب است. در اين كتاب تصريح شده كه علم در موارد زيادى به معناى اعتقاد راجحى است كه با سند و مدركى اثبات شود:
و العلم اليقين: الذى لايدخله الاحتمال، هذا هو الأصل فيه لغة و شرعا و عرفاً; و كثيرا ما يطلق على الاعتقاد الراجح المستفاد من سند، سواء كان يقينا أو ظنا; و منه قوله تعالى فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتً [10/60] الآية. قال المفسر: أراد الظن المتآخم للعلم لا العلم حقيقة، فإنه غير ممكن[22]
البته اين‌كه ايشان اصل معناى علم را يقين مى‌دانند كه احتمال خطا در آن راه ندارد، منافاتى با ادعاى ما ندارد; زيرا اولاً منظور ايشان از يقينى كه احتمال خطا در آن راه ندارد، يقين منطقى نيست تا منظور از احتمال خطا، احتمال خطاى عقلى و فلسفى باشد، بلكه منظور همان يقين عرفى است كه در آن احتمال خطاى عقلايى راه ندارد; زيرا همان‌طور كه گفته شد، در صورت منطقى دانستن آن، علم عرفى شامل شك مى‌شود كه اين مطلب امكان ندارد. ثانياً بر فرض اين‌كه مقصود ايشان، يقين منطقى باشد، باز هم ايشان بسيارى از موارد استعمال را ظن راجح از روى سند و دليل شمرده‌اند.
نكته
برخى از متأخران مانند »راغب« اين اصطلاحات را به همان معناى منطقى، تفسير و تحليل كرده‌اند:
العِلْمُ: إدراك الشى‌ء بحقيقته، و ذلك ضربان: أحدهما: إدراك ذات الشى‌ء; و الثانى: الحكم على الشى‌ء بوجود شى‌ء هو موجود له، أو نفى شى‌ء هو منفيّ عنه[23] الشَّكُّ: اعتدال النّقيضين عند الإنسان و تساويهما، و ذلك قد يكون لوجود أمارتين متساويتين عند النّقيضين، أو لعدم الأمارة فيهما[24]
در اين باره بايد توجه داشت كه اعتبار قدماى اهل لغت بسيار بيشتر از متأخران است، به دلائلى روشن مانند حضور، زندگى و حشر و نشر كامل ايشان با مردمان همان زمان و همچنين دورى از فضاى علمى و تشويش ذهنى كه در اثر مسائل علمى به وجود مى‌آيد و... ; مخصوصاً در اين مورد كه همه قدماى اهل لغت و بسيارى از متأخران بر آن اتفاق دارند. افرادى معدودى نيز خرق اجماع كرده، معنايى متفاوت ارائه داده‌اند كه راغب در رأس آن‌ها است. تأثيرپذيرى وى از مباحث و اصطلاحات علمى و فاصله او از استعمالات عرفى در جاى جاى آثارش به خوبى نمايان است; مخصوصاً كه ايشان در بسيارى از اوقات، لغات را با استناد به خود آيات معنا مى‌كند نه با رجوع به معناى عرفى.

علم در لسان دين
ثابت شد اصطلاح علم در لسان عقلا و عرف، غير از اصطلاح منطقى و اصولى آن است و عقلا به هر معرفتى كه به احتمال خطاى آن توجه نكنند، علم مى‌گويند. همچنين گفته شد كه همه قدماى اهل لغت همين معنا را براى علم ذكر كرده‌اند و علم به معناى خالص و صددرصدى آن، اصطلاحى است مختص به عرف‌هاى خاص منطق و فلسفه كه بعد از پيامبر)ص( و ائمه اطهار)ع( به وجود آمد. از طرف ديگر نيز دين مطابق با فهم مخاطبان خود نازل شد و با توجه به معانى و مفاهيمى كه در ذهن مخاطبان نقش بسته بود، با آن‌ها تفاهم مى‌كرد; حال چگونه مى‌توان ادعا كرد كه مقصود آيات و روايات، علم منطقى خالص است و بر اين اساس مهم‌ترين اصل اصولى را پايه‌گذارى كنيم؟ اين واژه به تفصيل بررسى مى‌شود:
آيات
گذشته از مسائلى كه گفته شد خود آيات نيز به اين معنا از علم دلالت دارند )البته ناگفته نماند كه در اكثر آيات، علم به عنوان صفتى براى خداوند به كار رفته كه طبق توضيح گذشته مقصود علم خالص و منطقى است(:
1. يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا جأَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتً فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإيمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتً فَلاتَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ )الممتحنة/10)
اين آيه در مورد برخى زنان بود كه از دام كفار فرار كرده، به مسلمانان پناه مى‌آوردند. در اين ميان، گاه كفار جاسوسان خود را به اين شكل به ميان مسلمانان مى‌فرستادند تا از احوال آن‌ها با خبر شوند. خداوند متعال نيز در اين آيه اظهار مى‌دارد كه آن‌ها را امتحان كنيد، اگر به ايمانشان علم پيدا كرديد، آن‌ها را به كفار باز نگردانيد. روشن است كه با امتحان كردن، پرسيدن چند سؤال و جويا شدن از انگيزه وى و اقامه شاهد و... هيچ‌گاه نمى‌توان به ايمان اين اشخاص تازه‌وارد، علم منطقى پيدا كرد; شايد بتوان گفت جمله »الله اعلم بايمانهن« نيز تعريضى بر اين مطلب است و نشان مى‌دهد كه خداوند متعال، علم واقعى را به خود نسبت داده است و علمى را كه در رده پايين‌تر و همراه خطا و اشتباه است، به انسان‌ها منتسب مى‌كند. »مجمع البحرين« نيز مقصود اين آيه را اعتقاد و معرفتى دانسته كه از روى سند و دليل باشد خواه يقين باشد يا ظن، كه اين همان علم عرفى است:
و كثيراً ما يطلق على الاعتقاد الراجح المستفاد من سند، سواء كان يقينا أو ظنا; و منه قوله تعالى فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتً [10/60] الآية. قال المفسر: أراد الظن المتآخم للعلم لا العلم حقيقة، فإنه غيرممكن[25]
2. وَ الَّذينَ يَبْتَغُونَ الْكِتابَ مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ فَكاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فيهِمْ خَيْراً )النور/33)
خداوند متعال در اين آيه مى‌فرمايند كه اگر عبدهاى شما خواستار مكاتبه شدند، اگر به خير و صفت نيكى در ايشان علم پيدا كرديد، با آن‌ها قرارداد مكاتبه ببنديد. مشخص است كه علم منطقى پيدا كردن در اين موارد، غيرممكن است و به هر حال احتمال خلاف وجود دارد; هرچند ضعيف باشد.
3. قالَ ما خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءً )يوسف/51)
هنگامى كه پادشاه از زنان مصرى درباره جريان حضرت يوسف)ع( پرسيد، زنان گفتند ما به سوء و بدى از او علم نداريم. مقصود آن‌ها نمى‌تواند اين باشد كه ما علم خالص صددرصدى نداريم و اگر حتى يك احتمال بسيار ضعيف غيرعقلايى مى‌داديم، ديگر شهادت نمى‌داديم; زيرا اكثر قريب به اتفاق شهادات، با چنين احتمالاتى همراه است و نمى‌توان به آن‌ها ترتيب اثر داد.
روايات
علم در روايات نيز به همين معنا آمده است:
1. عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ)ع( قَالَ الْقُضَاةُ أَرْبَعَة ثَلَاثَة فِى النَّارِ... وَ رَجُل قَضَى بِالْحَقِّ وَ هُوَ لَايَعْلَمُ فَهُوَ فِى النَّارِ وَ رَجُل قَضَى بِالْحَقِّ وَ هُوَ يَعْلَمُ فَهُوَ فِى الْجَنَّةِ.
منظور از قضاوت بدون علم دو چيز مى‌تواند باشد: اول: قاضى بدون علم به احكام شرعى قضاوت كند; دوم: بدون حصول علم نسبت به حقانيت اشخاص و واقعيت‌هايى كه صورت پذيرفته، به قضاوت بپردازد. منظور از علم در هر دو صورت، علم عرفى است و تحصيل علم منطقى خالص در هيچ يكى از دو صورت امكان‌پذير نيست; زيرا معرفت قاضى به احكام قضاوت از طرق مادى و اخبار و... اثبات مى‌شود و معمولاً از اين طرق، امكان تحصيل علم منطقى وجود ندارد. همچنين در اثبات حقانيت اشخاص و اتفاقاتى كه رخ داده، نيز اين امكان وجود ندارد; زيرا طرق معرفتى قاضى كه عبارتند از شهود و بينه و... هرگز اين اجازه را به او نمى‌دهند و به ناچار از روى همان علم عرفى قضاوت مى‌كند.
2 [3]. عنْ أَبِى جَعْفَرً)ع( قَالَ مَنْ أَفْتَى النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمً وَ لَا هُدًى لَعَنَتْهُ مَلَائِكَةُ الرَّحْمَةِ وَ مَلَائِكَةُ الْعَذَابِ وَ لَحِقَهُ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِفُتْيَاهُ[26]
مشخص است كه فتوا و حكم الاهى در اغلب مسائل به صورت خالص و واقعى، براى انسان كشف نمى‌شود; به ويژه در زمان ائمه)ع( كه وسائل ارتباطى بسيار كم بود و از طرف ديگر، خفقان نيز بيداد مى‌كرد و جعل حديث نيز مشكلى ديگر بر همه مشكلات مى‌افزود. پس اگر قرار باشد بر اساس علم خالص، فتوا دهيم ديگر چيزى از دين باقى نمى‌ماند، مخصوصاً در زمان خود ائمه. از اين رو تدين و دين‌دارى بر اساس علم منطقى نيز ممكن نيست.
4. وَ الْعَالِمُ بِزَمَانِهِ لَاتَهْجُمُ عَلَيْهِ اللَّوَابِسُ وَ الْحَزْمُ مَسَأَةُ الظَّنِّ وَ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ الْحِكْمَةِ نِعْمَةُ الْعَالِمِ وَ الْجَاهِلُ شَقِىّ بَيْنَهُمَا... مَنْ خَافَ الْعَاقِبَةَ تَثَبَّتَ عَنِ التَّوَغُّلِ فِيمَا لَايَعْلَمُ وَ مَنْ هَجَمَ عَلَى أَمْرً بِغَيْرِ عِلْمً جَدَعَ أَنْفَ نَفْسِه[27]
حضرت امير)ع( در ابتدا بيان مى‌فرمايند هر كس عالم به زمان بوده، به مسائل روزگار علم داشته باشد، مشكلات و گرفتارى‌ها به او روى نمى‌آورد. در ادامه اين مطلب مى‌فرمايند كسى كه از عاقبت بترسد، از فرو رفتن در چيزهايى كه به آن‌ها علم ندارد، پرهيز مى‌كند. روشن است كه منظور از علم به مسائل روزگار، اطمينان و علم عرفى است و تحصيل علم منطقى در مسائل و حوادث عالم تقريبا ناممكن است. جمله دوم نيز در ادامه همين مطلب گفته شده و بر همين مطلب دلالت دارد.
5. قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ)ع( فِى وَصِيَّتِهِ لِابْنِهِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِيَّةِ رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُ يَا بُنَىَّ لَاتَقُلْ مَا لَاتَعْلَمُ بَلْ لَاتَقُلْ كُلَّ مَا تَعْلَمُ... فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لاتَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْم إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤوُلًا[28]
اميرالمؤمنين)ع( در اين‌جا به محمد بن حنفيه بيان مى‌فرمايند كه هرچه را كه به آن علم ندارى، نگو; و بلكه همه چيزهايى را هم كه به آن‌ها علم دارى نگو. مشخص است كه منظور امام)ع( علم خالص نيست; زيرا امام)ع( ناظر به اوضاع و احوال همين انسان صحبت مى‌كند. انسان‌هايى كه روزمره به آنچه كه از نگاه خودشان علم نيست، تمسك مى‌كنند و صحبت مى‌كنند، و هر چه را كه از ديدگاه خودشان به آن علم دارند مى‌گويند و به عواقب آن توجهى ندارند. اين ارتكازى است كه در مخاطبان اين سخنان وجود داشته است و همان‌طور كه گذشت، امام براى تفاهم صحيح بايد مطابق اين ارتكازات سخن بگويد. حضرت در ادامه براى استناد فرمودة خويش به آيه »لاتقف« استناد مى‌كند كه اين استناد بيانگر معناى علم در اين آيه است.
اشكال: در اين ميان ممكن است اين نكته به ذهن خطور كند كه امكان دارد تمامى آيات و روايات علم خالص منطقى را قصد كرده‌اند; به اين صورت كه مقصود دين، تبعيت از هر دليلى است كه يا خود آن دليل، علم‌آور باشد و يا پشتوانه علمى و يقينى داشته باشد. بنابراين از نگاه دين، عمل به خبر ثقه و ظواهر و... عمل به علم خالص منطقى است نه عملى عرفى; زيرا تمامى اين موارد، پشتوانه يقينى دارند.
پاسخ: توجه به فهم و ارتكاز مخاطبان يكى از مهم‌ترين مسائلى است كه در تفسير متون بايد مورد توجه باشد; زيرا سخنان حكيمانه، هميشه متناسب با فهم و ارتكاز مخاطبان گفته مى‌شوند كه پيش از اين به تفصيل توضيح داده شد. واژگان علم و ظن نيز از اين قاعده، مستثنا نيستند و كاربرد قرآنى و روايى آن‌ها متناسب با مخاطبان آن‌ها است. عرف عمومى مردم و عقلا به چنين دقت‌هاى طرح شده در علوم عقلى، توجهى ندارند. از ديدگاه آن‌ها هر چيزى كه نوعا بتواند دليلى بر انجام فعل باشد، علم است; مانند خبر واحد و ظواهر و بسيارى از اتفاقاتى كه روزمره مى‌بينند و مى‌شنوند و... عقلا در اين موارد، چنين تعبيرهايى را به كار مى‌برند: »اين مطلب را مى‌دانم« »يقين دارم فلان كس آدم خوبى است« و »علم دارم كه امروز هوا سرد مى‌شود« و... . عرف در اين موارد به صراحت خودِ موضوعات و مسائل را مستقيما متعلق علم قرار مى‌دهد، نه آن‌كه آن‌ها را ظنى شمرده، پشتوانه يقينى براى آن‌ها قائل شود. اين مطلب در عرف كاملاً روشن و واضح است. به علاوه اين‌كه اين‌گونه بررسى و تفسير مسائل، زائيده علوم عقلى است كه اولاً در زمان تشريع دين وجود نداشته است و ثانياً به عرف‌هاى خاص مربوط بوده، از عرف عمومى به دور است.

جمع بندى
بنا بر مقدمات گذشته، اثبات مى‌شود كه منظور از واژه علم در قرآن و روايات، همان علم عرفى است و از اين رو هرگاه اين واژه در قرآن و روايات به كار رود، شامل معرفتى مى‌شود كه نزد عرف و عقلا، مقبول و به عنوان دليل پذيرفته شده باشد; كه در غالب موارد، از نگاه عقلى قابل خدشه است; اما براى اثبات منطقى بودن برخى استعمالات خاص بايد فهم عمومى مردم به اين شكل، احراز شود.

دوم: ظن
ظن دومين اصطلاح معرفتى دينى است. گفته شد كه اصوليان اين واژه را به همان معناى منطقى و فلسفى آن تفسير مى‌كنند كه شامل علوم عرفى و قوى‌ترين ظن‌ها مى‌شود. در آغاز به معناى اين واژه در عرف و لغت و سپس به كاربرد آن در دين مى‌پردازيم.

ظن در عرف
ظن در عرف چه معنايى دارد و اين واژه در چه مواردى استعمال مى‌شود؟ آيا عرف و عقلا، معناى منطقى ظن را اراده مى‌كنند؟ آيا از نگاه آن‌ها حتى اطمينان نيز جزو ظن به شمار مى‌آيد؟
با روشن شدن معناى علم در عرف، مى‌توان نتيجه گرفت كه ظن نيز در گفتمان آن‌ها ظن منطقى نيست; زيرا روشن است كه ظن، واژه‌اى در مقابل علم است و اگر مراد از ظن را معناى منطقى آن بدانيم، بسيارى از علم‌هاى عرفى، داخل در ظن خواهند شد!
حالت ظن و گمان در عرف، زمانى اطلاق مى‌شود كه شخص در تحير باشد و دليلى معتبر و عقلايى بر انجام يك طرف نداشته باشد و تحير او به گونه‌اى باشد كه يك طرف آن رجحان داشته باشد، اما اين رجحان به حدى نباشد كه خود بتواند دليل واقع شود. بنابراين از نگاه عرف و عقلا هر معرفتى كه دلالتى قوى داشته باشد و مقبول عقلا واقع شود، علم; و هر معرفتى كه ضعيف باشد و دليليتش رد شده باشد، ظن است. مثلا اگر شخصى، تنها به دليل احتمالات ثابت‌نشده، به ديگرى اتهام بزند، عقلا و عرف به او نسبتِ پيروى از ظن و گمان مى‌دهند. در واقع، طبق اين تعاريف مى‌توان گفت كه عقلا و عرف، ظن را به معناى شك مى‌گيرند; با اين تفاوت كه در ظن، هميشه يك طرف ترجيح دارد، ولى در شك هميشه به اين شكل نيست.

ظن در لغت
اين معنا از ظن مورد اتفاق همه لغويان معتبر است و همه آن‌ها مقصود از ظن را شك و ترديد دانسته‌اند. شك نيز از ديدگاه آن‌ها به هر چيزى گفته مى‌شود كه مقابل يقين باشد; كه توضيح آن گذشت. بنابراين نمى‌توان گفت از ديدگاه عرف، خبر ثقه و ظواهر و... كه از مصاديق علم هستند، تحت عنوان ظنى مى‌روند كه مقصود از آن شك است. به تعبير ديگر، عرف مصاديق علم را شك نمى‌داند; زيرا از نگاه ايشان اين دو معنا در مقابل هم هستند و اين مطلب كاملا روشن است. در ضمن اهل لغت منظور از ظن را در برخى موارد، يقين دانسته‌اند كه از بحث ما خارج است.
»العين: و الظن يكون بمعنى الشك و بمعنى اليقين.« »المحيط: الظَّنُّ: فى مَعْنى الشَّكِّ و اليَقِيْن... و خَبَر ظَنُوْن: لايُدْرى أحَقّ هو أمْ باطِل )تحير(... . و دَيْن ظَنُوْن: لايُدْرى أ يُقْضيأمْ لا. )تحير(.« »الصحاح: الظَّنُّ معروف، و قد يوضع موضع العلم. قال دريد بن الصِمَّةِ:
فقلت لهم ظُنُّوا بأَلْفَى مُدَجَّجً
سَرَاتْهُمُ فى الفارسىِّ المُسَرَّدِ
أى استيقِنوا; و إنَّما يخوِّف عدوَّه باليقين لا بالشكّ.«
ايشان در ابتدا دو معنا ذكر مى‌كنند و يكى را به صراحت اعلام نمى‌كنند; اما از اين‌كه مى‌گويند معناى ظن در اين شعر يقين است نه شك، مشخص مى‌شود كه معنى ديگر ظن، شك است )توجه شود كه ايشان به دليل وضوح معناى شك نزد عرف از آن به »معروف« تعبير مى‌كند، در حالى كه ظن منطقى هيچ وضوحى نزد عرف ندارد بلكه هميشه خلاف آن را اراده مى‌كنند(.
معجم المقائيس: الظاء و النون أُصَيْل صحيح يدلُّ على معنيينِ مختلفين: يقين و شك... و الأصل الآخر: الشّكّ، يقال ظننت الشى‌ءَ، إذا لم تتيقّنْه; و من ذلك الظِّنَّة: التُّهْمَةَ; و الظَّنِين: المُتّهم. » »مصباح المنير: الظَّنُّ: مَصْدَر مِنْ بَابِ قَتَلَ وَ هُوَ خِلَافُ الْيَقِينِ قَالَهُ الْأَزْهَرِىُّ وَ غَيْرُهُ و قَدْ يُسْتَعْمَلُ بِمَعْنَى الْيَقِين.« »لسان العرب: المحكم: الظَّنُّ شك و يقين.« »مجمع البحرين: قوله تعالى إِنْ نَظُنُّ إِلّا ظَنا [32/45] أى ما نظن إلا ظنا لايؤدى إلى اليقين; و قد جاء الظن بمعنى العلم.« »شمس العلوم: ]الظَّن [ الشَّكّ; و الظَّنّ: اليقين أيضاً، و هو من الأضداد.«[29]

ظن در گفتمان دين
گفته شد كه دين به لسان عرف و عقلا نازل شده است و ظن در عرف، به معناى شك و در مقابل علم عرفى به كار مى‌رود و منظور از آن، حالتى است كه انسان متحير باشد و دليلى بر هيچ طرف نداشته باشد; هرچند كه در ظن يك طرف ترجيح دارد. حال روشن مى‌شود كه منظور آيات و روايات، همان حالت ترديد و تحيرى است كه در عرف با اصطلاح ظن بيان مى‌شود; نه ظن منطقى كه بسيارى از علوم و معارفِ مقابل ظن عرفى را در بر مى‌گيرد.
حالت ظن و گمان دو منشأ دارد و بر اساس اين دو منشأ به وجود مى‌آيد:
الف. بر اساس ترجيحات واقعى و عقلايى: ظن در بسيارى از موارد، منشأ عقلايى و حقيقى دارد و انسان‌ها به دليل ترجيح واقعى و حقيقى اشيا به آن‌ها ظن پيدا مى‌كنند.
ب. بر اساس وهميات و تخمين و تمايلات نفسانى: گاه اتفاق مى‌افتد كه انسان‌ها تحت تأثير برخى عوامل به باورها و ذهنياتى مى‌رسند و مطابق آن عمل مى‌كنند; در حالى كه در دل به اشتباه بودن آن اذعان دارند. مانند ترس از ميت كه هر انسانى مى‌داند ميت به هيچ وجه نمى‌تواند آسيب‌رسان باشد، با اين حال اكثر انسان‌ها در تنهايى از آن هراسانند و باور غلط و ظن و گمان بى‌مقدارى برايشان حاصل مى‌شود. منشأ اين اتفاق گاه تمايلات و هواهاى نفسانى ما است. همگى تجربه كرده‌ايم كه در پاره‌اى موارد، براى آرامش نفس و جلوگيرى از عذاب وجدان، در مقام توجيه و دليل‌تراشى براى اشتباهاتمان بر مى‌آييم; يا براى رسيدن به هوس‌ها و تمايلات نفسمان به دنبال كارى مى‌رويم كه در اعماق نفس به اشتباه بودنش علم داريم. ما در اين موارد استبعادها و احتمال‌هاى بى اساسى را كنار هم چيده، از هر تخيل و وهمى يارى مى‌جوييم تا بتوانيم نفسمان را با آن بفريبيم و آن وهم را به عنوان دليل و حجت جا بزنيم، تا دليل و توجيهى براى رفع عذاب وجدان و راحتى نفس و بلكه فريب ديگران به دست آوريم. با اين وسيله، يك ظن و گمان بى‌مقدار براى خود درست مى‌كنيم و مطابق آن به خواسته‌هايمان مى‌رسيم.
منظور از ظن در بسيارى از آيات، همان ظنى است كه منشأ آن خدعه و نيرنگ نفس است كه با تخيلات و استبعادها حاصل مى‌شود. اثبات اين مدعا متوقف بر مقدماتى است:
1. گذشت كه خداوند متعال انسان را براى رشد و تكاملش خلق كرد و براى اين منظور به دليل كمال نامحدودش از هيچ لطف و افاضه‌اى فروگذار نكرد. از اين رو، دينِ خويش را براى تعيين مسير حق از باطل و تشخيص مصالح و مفاسد نازل كرد و با روشن‌سازى و واضح كردن آن، هيچ نقطه تاريك و كورى باقى نگذاشت. او با تعيين نگهبانان و حافظانى بر اين دين كه از جنس خود مردم بودند و آن‌ها را به راحتى درك مى‌كردند، نهايت سعى و تلاش خويش را براى هدايت و تعالى اين انسان خاكى به كار برد. گذشته از اين بر بندگان اتمام حجت كرده است و ديگر آنان راهى براى احتجاج ندارند، و حجت و دليل الاهى به والاترين صورت شكل پذيرفت: قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاء لَهَداكُمْ أَجْمَعينَ[30] حجت بالغه به حجتى گفته مى‌شود كه »رسا« و »كامل« باشد و به عالى‌ترين سطح دلالت دارد. از اين رو، ديگر جاى هيچ بدفهمى و شبهه‌اى براى كفار و منكران دين و خدا باقى نمى‌ماند. اين مطلبى است كه تفاسير نيز به آن اذعان كرده‌اند. مجمع البيان در اين باره مى‌نويسد:
»فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ«... و البالغة هى التى تبلغ قطع عذر المحجوج بأن تزيل كل لبس و شبهة عمن نظر فيها و استدل بها و إنما كانت حجة الله صحيحة بالغة لأنه لايحتج إلا بالحق و بما يؤدى إلى العلم[31]
خداوند متعال حجت بالغه خويش را از راه‌هاى بسيارى محقق ساخت; با براهين و دلايلى كه رسولان و ائمه اقامه مى‌كردند، با معجزات روشنگرى كه داشتند، با تحدى و مبارزه طلبى و راه‌هاى بسيار ديگرى كه برترين حجت‌ها و ادله بودند; او در جاى جاى قرآن، مدعى است كه چنين ادله و برهان‌هايى روشن آورده است:
يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جأَكُمْ بُرْهان مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبيناً )النساء/174)
سَلْ بَنى إِسْرائيلَ كَمْ آتَيْناهُمْ مِنْ آيَةً بَيِّنَةً وَ مَنْ يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما جأَتْهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقابِ )البقرة/211)
اما در اين ميان، كفار و منكران دين با آن‌كه به كج‌روى و اشتباه خويش ايمان و يقين داشتند باز هم از لجبازى و هوا و هوس‌هاى خويش، دست بر نداشته، با حقيقت مخالفت مى‌كردند:
× خداوند متعال در آغاز اظهار مى‌دارد زمانى كه آيات روشنگر ما براى آل‌فرعون آمد، آن را سحر و جادو خواندند و آن را انكار كردند، در حالى كه به حقانيت آن يقين داشتند!
فَلَمَّا جَأَتهُْمْ ءَايَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُواْ هَذَا سِحْر مُّبِين× وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدين )النمل/14)
× آيات زير مربوط به بحث تغيير قبله‌اند. خداوند متعال در اين آيات، اولاً اظهار مى‌كند كه اهل كتاب به حقانيت تغيير قبله علم دارند. در ادامه به پيامبر)ص( خطاب مى‌كند كه اگر هر آيه و نشانه‌اى برايشان بياورى، نمى‌پذيرند; آن‌ها تو را همانند فرزندانشان به خوبى مى‌شناسند )اما با اين حال تو را انكار مى‌كنند( و فرقه‌اى از آن‌ها حق را كتمان مى‌كنند در حالى كه مى‌دانند:
وَ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِم وَ مَا اللَّهُ بِغَافِلً عَمَّا يَعْمَلُونَ... × وَ لَئن أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ بِكل ءَايَةً مَّا تَبِعُواْ... × الَّذِينَ ءَاتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَأَهُم وَ إِنَّ فَرِيقًا مِّنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُون )بقره/146)
× خداوند در اين آيه اظهار مى‌كند افرادى كه غير از خدا، معبود ديگرى گرفته‌اند، براى كار خود دليل و برهان روشنى ندارند )و تنها از هوا و هوس خود پيروى مى‌كنند(:
وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ إِنَّهُ لايُفْلِحُ الْكافِرُونَ )المؤمنون/117)
× اين آيه نيز به صراحت اظهار كرده كه حق را با باطل نياميزيد، با آن كه مى‌دانيد:
وَ لاتَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ )البقرة/42)
× اهل كتاب بعد از اين‌كه به اشتباه خويش علم داشتند، در كتابشان اختلاف كردند:
إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جأَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآياتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَريعُ الْحِسابِ )آل‌عمران/19)
× گروهى از اهل كتاب كلام الاهى را مى‌شنوند و بعد از تعقل در آن، تحريفش مى‌كنند; در حالى كه به اين مطلب علم دارند:
أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَ قَدْ كانَ فَريق مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ )البقرة/75)
2. خداوند در آيات زير تبعيت از ظن و عمل بر اساس آن را به منكران و افرادى كه با آيين اسلام مقابله كردند، نسبت مى‌دهد; همان كسانى كه براساس مقدمه پيشين مخاطبان دين بودند و حجت بالغه الاهى درباره آن‌ها محقق شد و جاى هيچ بهانه‌اى برايشان باقى نماند. )همچنين در اين مقدمه به دنبال اثبات يقين و علم كافر به اشتباه و كج روى خويش از سياق آيات هستيم. (
× خداوند متعال در مقام احتجاج با كفار، آيات و بينات بسيار روشنى براى اثبات حقانيت مسير الاهى و تبيين ضلالت و بى‌اساسى كفر، ذكر مى‌نمايد و با آن‌ها اتمام حجت مى‌كند. در ادامه آيه به آن‌ها نسبت تبعيت از ظن و گمان داده مى‌شود; در حالى كه با اين آيات روشنگر، حقيقت براى كفار نمايان شده بود:
... وَ مَا يَتَّبِعُ أَكْثرَُهُمْ إِلَّا ظَنا إِنَّ الظَّنَّ لَايُغْنى مِنَ الحَْق شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِيم بِمَا يَفْعَلُون )يونس/36)
ادامه آيه، اين احتمال را كه كفار متوجه حق نشده باشند و به همين دليل آن را انكار مى‌كردند، منتفى كرده است; به اين صورت كه آن‌ها را به مبارزه دعوت مى‌كند و درخواست مى‌كند كه اگر شك داريد، يك سوره مانند قرآن بياوريد:
أَمْ يَقُولُونَ افْترََئه قُلْ فَأْتُواْ بِسُورَةً مِّثْلِهِ وَ ادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِين × بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يحُِيطُواْ بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتهِِمْ تَأْوِيلُه كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِم فَانظُرْ كَيْفَ كاَنَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِين )يونس/39)
خداوند در نهايت به پيامبر)ص( مى‌فرمايد كه اين مردمان به دنبال حقيقت نيستند )و از اين رو انكار مى‌كنند; نه به اين دليل كه علم ندارند(:
وَ مِنهُْم مَّن يَسْتَمِعُونَ إِلَيْك أَ فَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ كاَنُواْ لَايَعْقِلُون )يونس/42)
× در اين آيات اظهار شده كه اهل كتاب، نسبت به نزول و حقانيت قرآن علم و يقين دارند و اى پيامبر اگر از اين‌چنين اشخاصى تبعيت كنى، تو را از راه خدا گمراه مى‌كنند و اين اشخاص تنها از ظن تبعيت مى‌كنند:
أَ فَغَيرَْ اللَّهِ أَبْتَغِى حَكَمًا وَ هُوَ الَّذِى أَنزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ مُفَصَّلًا وَ الَّذِينَ ءَاتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنزََّل مِّن رَّبِّكَ بِالحَْق فَلَاتَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْترَِين ×... وَ إِن تُطِعْ أَكْثرََ مَن فى الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللَّه إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا يخَْرُصُون )انعام/116)
شايسته است توجه داشته باشيم كه در اين آيه و آيات مشابه )الأنعام/148 و يونس/66)، ظن هم‌رديف خرص آورده شده و به كفار و منكران نسبت ظن و خرص داده شده است. اين واژه در لغت به معناى پندار و تخمين آمده است و اين دو واژه نزد عرف و عقلا، بار منفى دارد و منظور از آن، بنا نهادن بر احتمالات ضعيفى است كه عقلا به هيچ وجه اهميتى برايشان قائل نيستند و هيچ امرى را بر آن اساس اثبات نمى‌كنند.
× مطابق آيه، مشركان چنين استدلال مى‌كردند كه اگر خداوند مى‌خواست، ما و پدرانمان مشرك نمى‌شديم و چيزى را حرام نمى‌كرديم. مشخص است كه اين مطلب، مغلطه و پندار خامى بود كه خود آن‌ها نيز قبول نداشتند. آيا مى‌توان پذيرفت دين الاهى كه برترين ادله و حجت‌ها را دارد، نتوانسته باشد اين مسأله بى‌اساس و مضحك را براى مشركان حل و فصل كرده، آن‌ها را قانع كند؟ اين در حالى است كه در انتهاى آيات، به بالغ و كامل بودن حجت الاهى تأكيد شده است. خداوند متعال در ادامه آيه، بيان مى‌فرمايند كه آن‌ها تنها از ظن تبعيت مى‌نمايند و گمانه‌زنى مى‌كنند:
سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشرَْكُواْ لَوْ شَأَ اللَّهُ مَا أَشرَْكْنَا وَ لَا ءَابَاؤُنَا وَ لَا حَرَّمْنَا مِن شىْ‌ء كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ حَتى ذَاقُواْ بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِندَكُم مِّنْ عِلْمً فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تخَْرُصُون × قُلْ فَللّه الحُْجَّةُ الْبَالِغَة فَلَوْ شَأَ لَهَدَئكُمْ أَجْمَعِين )انعام /149)
× خداوند متعال خطاب به مشركان بيان مى‌فرمايند كه بت‌هاى بى‌ارزشتان تنها يك سرى اسما و نام‌ها حمل مى‌كنند كه از نزد خود بر آن‌ها نهاده‌ايد و دليلى از خدا بر آن نيامده است. در ادامه آيه، تصريح شده كه برايشان هدايت و بينه فرستاده شد، اما آن‌ها تنها از ظن و هوا و هوسشان تبعيت كردند:
إِنْ هِىَ إِلَّا أَسمَْاء سمََّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَ ءَابَاؤُكمُ مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بهَِا مِن سُلْطَان إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ مَا تَهْوَى الْأَنفُس وَ لَقَدْ جَأَهُم مِّن رَّبهمُ الهُْدَى)نجم/23)
همچنين در ادامه به كفار كه ملائكه را مؤنث مى‌شمردند، نسبت تبعيت از ظن داده شده است. مشخص است كه اين اشخاص هيچ دليل و مدركى نداشته‌اند، بلكه حتى به خلاف سخن خود به دليل حجت جليه الاهى يقين داشتند:
إِنَّ الَّذِينَ لَايُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ لَيُسَمُّونَ المَْلَئكَةَ تَسْمِيَةَ الْأُنثى× وَ مَا لهَُم بِهِ مِنْ عِلْم إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لَايُغْنى مِنَ الحَْقِّ شَيًْا )نجم/27و28)
× با آن‌كه نشانه‌هاى روشنى بر معاد و قيامت آمده بود و كفار نيز به آن‌ها عالم بودند، اما باز هم به صراحت آن را انكار مى‌كردند و زير بار نمى‌رفتد، خداوند متعال در آيه زير مى‌فرمايد آن‌ها به اين مسائل، تنها ظن و گمان دارند:
وَ قالُوا ما هِىَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيَا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمً إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ )الجاثية/24)
× در آيه زير نيز اين نسبت به كفار داده شده است; از اين جهت كه ايشان با وجود بينات، خلقت زمين و آسمان را باطل مى‌شمردند:
وَ ما خَلَقْنَا السَّمأَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً; ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَرُوا فَوَيْل لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ )ص/27)
ثابت شد كه خداوند حجت خويش را به بهترين شكل و از راه‌هاى مختلف محقق ساخت و منكران و كفار نيز از روى علم، مخالفت مى‌كردند. از طرف ديگر نيز قرآن همين انسان‌ها را به پيروى از ظن محكوم مى‌كند. بنابراين روشن مى‌شود كه مقصود از اين ظن، ظن منطقى نيست; زيرا ظن منطقى به مطلبى با علم به خلاف آن قابل جمع نيست و نمى‌توان ادعا كرد اين افراد با وجود يقين و علمى كه از حجت بالغه الاهى نسبت به حقانيت پيامبر و دين الاهى به دست آورده بودند، باز هم به ناحقى و باطل بودن اين دين ظن داشتند! بلكه منظور از تصديق و ظن، پندارها و گمان‌ها، و خيال‌هاى خام و بى‌اساسى بود كه براى رسيدن به هوا و هوس و اميال نفسانى به آن‌ها تمسك مى‌كردند و خود و ديگران را فريب مى‌دادند. شاهد اين مدعا، آياتى است كه تبعيت از هوا و هوس را به كسانى كه از ظن تبعيت مى‌كنند، نسبت مى‌دهند. خداوند در اين دسته از آيات، پيروى از هوا و هوس را در كنار پيروى از ظن به كفار و منكران نسبت مى‌دهد. اين بدان معناست كه اين اشخاص نه به دليل مشكلات عقيدتى، بلكه براى رسيدن به اميال و خواسته‌هايشان، دست به دامان گمان‌ها و پندارهاى بى‌اساس خود شده‌اند; و اين همان ظن است:
مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بهَِا مِن سُلْطَان إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ مَا تَهْوَى الْأَنفُس وَ لَقَدْ جَأَهُم مِّن رَّبهمُ الهُْدَى )نجم/23)
إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تخَْرُصُون( 148 )قُلْ فَللَّهِ الحُْجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَأَ لَهَدَئكُمْ أَجْمَعِين ×... ولا تَتَّبِعْ أَهْوَأَ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِايَاتِنَا... )انعام/150)
فَلَمَّا جَأَتهُْمْ ءَايَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُواْ هَذَا سِحْر مُّبِين × وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدين )النمل/14)
توجه برخى از معاصران به اين مسأله
در خلال اين تحقيق متوجه شديم كه حضرت آيت‌الله مكارم در تفسير نمونه، به صورت مختصر به اين واقعيت اشاره كرده‌اند:
وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمً إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لايُغْنِى مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً. بدون شك اين قسم از ظن )گمان‌هايى كه معقول و موجه است و غالبا مطابق واقع و مبناى كار عقلا در زندگى روزمره مى‌باشد( داخل در اين آيات نيست، و شواهد فراوانى در خود اين آيات بر اين معنى )گمان‌هاى بى‌پايه‌اى كه طبق تعبيرات آيات قبل همرديف »هواى نفس و اوهام و خرافات« است( وجود دارد; و به تعبير ديگر قسم دوم در حقيقت، يك نوع علم عرفى است نه گمان. بنابراين كسانى كه با اين آيه )إِنَّ الظَّنَّ لايُغْنِى مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً( و مانند آن، براى نفى حجيت »ظن« به طور كلى استدلال كرده‌اند، قابل قبول نيست[32]
همچنين متوجه شديم كه حضرت آيت الله سبحانى در درس خارج خويش، به صورتى كوتاه و گذرا اشاره كرده‌اند كه مقصود از ظن در آيات ناهيه، حدس و تخمين است و مقصود از علم نيز علم عرفى است:
وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِى الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ )انعام/116) ظن در اين‌جا به معناى اعتقاد يقينى و اطمينان نيست، بلكه به معناى سخن بى‌پايه است. ظن در اين‌جا هم ترجيح احدالطرفين نيست; يعنى ظن منطقى نيست. ظنونى است كه بر پايه خرص است و اين چه ارتباطى به خبر واحد دارد كه ثقه‌اى كه اهل دقت است، آن را نقل مى‌كند. ما اين جواب را از روش تفسير موضوعى به دست آورده‌ايم. بقى الكلام در آيه سوره مباركه اسراء يعنى »لاتفف ما ليس لك به علم« پاسخ ما به استدلال به اين آيه، اين است كه علم در اين‌جا علم فلسفى و يقين فلسفى نيست; بلكه مراد، علم عرفى است يعنى حجت[33]
شايان توجه است كه اولاً آيت‌اللّه مكارم تنها در آيه »ان الظن« به دليل وضوح قرائن و سياق روشن آن، اين مطلب را متوجه شده‌اند و ديگر آيات معرفتى را اين‌چنين بررسى نكرده‌اند. آيت‌اللّه سبحانى نيز به دليل توجه به سياق، اين بحث را به آيات علم نيز گسترش داده‌اند. بررسى در اين سطح براى اثبات چنين مبحث مهم و اساسى، كافى نيست و مناقشه برانگيز است و اشكالات زيادى درباره آن وجود دارد. در مقابل، نوشتار كنونى با تبيين روش دين در تخاطب و تحليل معناى عرفى و عقلايى اين واژگان و مباحثى كه حول آن‌ها صورت پذيرفته، اين نتيجه را به صورت كامل و وافى پرورش داده است و جاى شك و شبهه‌اى در باب اين مسأله باقى نگذاشته است. از اين رو سياق آيات و روايات، دليل اصلى ما نيست و تنها به عنوان مؤيد استفاده شده است. تحليل عقلى و دلايل ارائه شده، باعث گسترش اين تحليل در سطح تمام آيات و روايات معرفت شده است و در ادامه نتايج بسيار مهم ديگرى نيز بر اساس آن گرفته مى‌شود كه توجه به آن‌ها موجب جهش و حركت بزرگى در علم اصول مى‌شود.
روايات ظن
روايات نيز به روشنى بر اين معناى ظن دلالت مى‌كنند:
1. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ)ص( إِيَّاكُمْ وَ الظَّنَّ فَإِنَّ الظَّنَّ أَكْذَبُ الْكَذِب[34] عَنِ النَّبِىِّ)ص( قَالَ إِيَّاكُمْ وَ الظَّنَّ فَإِنَّهُ أَكْذَبُ الْحَدِيثِ[35]
ادبيات سنگين اين‌گونه روايات، مانع از آن است كه بتوان آن را ناظر به ظنون قوى عقلايى دانست; زيرا در اين روايات، ظن به عنوان بزرگ‌ترين كذب و دروغين‌ترين سخن خوانده شده است; از طرف ديگر اكثر معرفت‌هايى كه زندگى انسان بر اساس آن اداره مى‌شود، ظن منطقى است. با اين وصف چگونه مى‌توان گفت كه مراد، نهى از چيزى است كه شامل اساسى‌ترين و حياتى‌ترين معرفت‌هاى ما مى‌شود؟ كتاب »النهاية فى غريب الحديث« نيز اين سخن را تأييد مى‌كند. اين كتاب به صراحت اظهار داشته كه منظور از ظن در اين روايت، شك است:
»إيّاكم و الظَّنّ، فإنّ الظَّنّ أكذب الحديث« أراد الشكّ يعرض لك فى الشّى‌ء فتحقّقه و تحكم به[36]
2. فَإِنَّ الشُّكُوكَ وَ الظُّنُونَ لَوَاقِحُ الْفِتَنِ وَ مُكَدِّرَة لِصَفْوِ الْمَنَائِحِ وَ الْمِنَن[37]
شك و ترديدها و گمان‌ها فتنه‌انگيز و تيره‌كننده عطاها و بخشش‌هاى زلال و صافى است.
در اين حديث شكوك و ظنون، فتنه‌انگيز و تيره كننده عطايا و بخشش‌هاى الاهى شمرده شده است.
امام سجاد)ع( اولاً ظن را هم رديف شك آورده‌اند و براى هر دو آن‌ها صفات مشتركى برشمرده‌اند; و ثانياً مشخص است كه ملاك فتنه‌انگيزى و... ، همان پندارها و خيال‌هاى بى‌اساس است، نه ظنون قوى كه تقريبا تماميت‌هاى درجه يك و پركاربرد ما را شامل مى‌شود. در اين باره روايات زيادى موجود است كه از باب اختصار به همين اندازه بسنده مى‌كنيم.
ديگر استعمالات ظن
ظن در قرآن و روايات، معانى ديگرى نيز دارد، اما به اين دليل كه به بحث ما مربوط نيست، به صورت گذرا و خلاصه به آن‌ها اشاره مى‌كنيم:
1. يقين: همان‌طور كه مفسران نيز اذعان كرده‌اند، ظن در برخى آيات به معناى علم و يقين آمده است:
الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُون)البقرة/46) قالَ الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ كَمْ مِنْ فِئَةً قَليلَةً غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرينَ. )البقرة/249)
2. ترجيحات عقلايى و واقعى: مراد از ظن در پاره‌اى از استعمالات قرآنى، ترجيحى است كه منشأ عقلايى دارد و براساس واقعيات خارجى است:
فَإِنْ طَلَّقَها فَلاتَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يَتَراجَعا إِنْ ظَنَّا أَنْ يُقيما حُدُودَ اللَّهِ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ يُبَيِّنُها لِقَوْمً يَعْلَمُونَ. )البقرة/230)
ساختار و نظام آيات علم و ظن
تبيين شد كه مقصود از علم در آيات و روايات، معرفتى است كه نزد عقلا دليل واقع شود و ظن نيز غالباً به اعتقاد ضعيفى اطلاق مى‌شود كه قابل اعتنا نيست. بنابراين آياتى كه بر حجيت معرفت خاصى دلالت مى‌كنند، تعبير ديگرى از آيات تبعيت از علم، و نهى از تبعيت ظن هستند و در واقع، مصاديق آن را مشخص مى‌كنند; زيرا اين موارد در ابتدا جزو دايره علم هستند و آياتى كه بر تبعيت علم دلالت دارند، مستقيماً به همين موارد امر كرده‌اند; نه اين‌كه اين دسته از آيات مخصص آيات علم و ظن باشند، به اين صورت كه اولاً از دايره علم خارج باشند و با اقامه دليل علمى، تخصيص بخورند. اين سخن همچنين در مورد ديگر ادله عقلايى تكرار مى‌شود; يعنى مثلاً ظواهر نيز در ابتدا جزو دايره علم محسوب مى‌شوند و آيه بر تبعيت از آن دلالت مى‌كند و تخصيص و مشابهات آن بى‌معنا است.
در مباحث علمى، شروع نادرست، تبعات زيادى را به دنبال دارد و هرگاه مبحثى طبق روال عادى و صحيح پيش نرود، مسائل به صورت كاذب افزايش يافته، باعث تورم و بدفهمى مطالب مى‌شود; به علت اين‌كه علم و ظن در اين آيات به معناى منطقى اخذ شده، بحث آيات، گره‌ها و پيچيدگى‌هاى بى‌موردى پيدا كرده است و اصوليان براى حل آن‌ها ناچار شده‌اند به مسائل بحث‌برانگيزى دامن بزنند كه درباره آن، نقض و ابرام‌هاى شديدى صورت پذيرفته است و عملاً به تورم مطالب و گاهى بدفهمى‌هاى فاحش منجر شده است. مثلاً در بحث خبر واحد، آيه مربوط را تخصيص از »ان الظن لايغنى من الحق شيئا« دانسته‌اند. اين شروعِ اشتباه باعث شد مباحثى كاذب درباره مسأله به وجود آيد; مثلاً مرحوم نائينى مى‌فرمايند لسان آيه »ان الظن« از باب تخصيص است; از اين رو وى دست به دامان تعبد زده است و آيه جواز عمل به خبر را حاكم بر اين دليل قلمداد مى‌كند; به اين معنا كه شارع خبر واحد را علم حساب كرده )نه اين‌كه در واقع علم باشد(، و در بدفهمى آيات، همين بس كه امثال ايشان، دلالت آيه را تعبدى محسوب كرده‌اند و منكر معناى عقلايى و عرفى آن مى‌شوند. فهم عرفى‌اى كه دين الاهى بر آن اساس نازل شده است و همه رسولان و انبياء بر اساس آن تفاهم مى‌كردند! در ادامه، مرحوم امام»ره« نيز اين جواب را با دلايلى رد مى‌كنند و بحث مفصلى شكل مى‌گيرد كه با موشكافى‌هاى عقلى و فلسفى زيادى به آن پرداخته‌اند و با نقض و ابرام‌هاى بسيارى ذهن هر خواننده و دانش‌پژوهى را مختل و از معنايى كه قرآن بر اساس آن نازل شده، دور مى‌كند. اين نوع بررسى‌ها باعث ايجاد فاصله ميان فهم ما و دين، و تورط در مسيرى است كه به بدفهمى‌ها و تحليل‌هاى بسيار اشتباه و انحرافى در كل دين مى‌انجامد.

ملاك عمل به معرفت از ديدگاه آيات و روايات
آيات و روايات در بسيارى از موارد، بهترين دليل و ملاك ما در مباحث علمى هستند و رجوع به آن‌ها در تمام مباحث الزامى است. اصوليان نيز به همين منوال عمل كرده‌اند و در مبحث قطع و ظن، بهترين دليل و مبناى خود را آيات و روايات برمى‌گيرند. بنابراين تفسير از علم و ظن مشخص مى‌شود كه همه آيات و روايات، ملاك عمل به معرفت را علم عقلايى قرار داده‌اند و هر چيزى كه علم عقلايى باشد، ضرورتاً مقصود آيات و روايات بى‌شمارى است كه به تبعيت از آن امر كرده‌اند. در نتيجه، مواردى همچون خبر ثقه، ظواهر، بناهاى عقلايى و سخن خبره، حجيت دارند و مقصود شارع هستند.
آيا تاكنون انديشيده‌ايم كه چرا رسول اكرم)ص( و ائمه)ع( ملاك عمل ما را با صراحت و وضوح بيان نكرده‌اند؟! چرا آن‌ها مسأله‌اى به اين مهمى را رها كرده‌اند تا ما مجبور باشيم همه جوانى و بهترين ساعات و لحظات عمر خويش را تنها براى اثبات حجيت مسائلى همچون خبر ثقه، ظواهر، بناهاى عقلايى و... صرف كنيم؟! و در پايان نيز با اختلافات و آراء بسيار، مواجه شويم؟ در حالى كه مى‌توان گفت مهم‌ترين و اساسى‌ترين مسأله همين مورد است. آيا حتى نبايد در اين شيوه بررسى و تحليل خود، شك كنيم؟ آيا مى‌توان پذيرفت كه حافظان و نگهبانان دينى، ما را به حال خود واگذاشته‌اند و ما براى اثبات حجيت خبر واحد، ناچار باشيم از گوشه و كنار آيات و از لوازم بسيار بعيد و مناقشه‌برانگيز آن‌ها به حجت پى ببريم، در حالى كه بدون خبر ثقه دين منحل مى‌شود؟! اما واقعيت غير از اين است و اگر ما به نحوه تخاطب و ادبيات دين توجه داشته باشيم، اين مسائل به راحتى براى ما قابل درك و حل مى‌شود. در موضوعِ بحث ما نيز با ديدگاه ارائه‌شده روشن مى‌شود كه دين به چه سادگى و رسايى ملاك عمل ما را مشخص ساخته است; اما اين‌گونه بررسى ادله كه در روش موجود رايج است، مغايرت ميان شيوه ما و دين را به خوبى نشان مى‌دهد. علاوه بر اين چه بسيار استعدادها در اين ميان براى اين‌گونه مسائل صرفاً ذهنى و انتزاعى، تلف مى‌شود و بعد از سال‌هاى متمادى احساس مى‌كنند كه از حيث عملى هيچ پيشرفتى نكرده‌اند و هنوز چند قاعده ساده عقلايى را هم به خوبى ياد نگرفته‌اند و فهم دينى آن‌ها نيز هيچ رشدى نكرده است; بلكه در مواردى به علت دقت‌ها و بررسى‌هاى اشتباه، از اول نيز بدتر شده است!

تأملى در دليل عقل و اجماع
در دليل اجماع ادعا شده كه همه انسان‌ها اعم از عالم و غيرعالم اتفاق دارند كه نبايد به چيزى عمل كرد كه علم خالص و صددرصدى به آن نداريم; هرچند احتمال خطاى آن بسيار كوچك باشد! دليل عقل نيز به اين صورت بيان شد كه عقلا تكليف كردن عبدى را كه علم منطقى و خالص به مسأله‌اى ندارد، قبيح مى‌شمرند.
رد اين دو دليل، به نقض و ابرام احتياج ندارد; بلكه از تبيين آن‌ها نقضشان حاصل مى‌شود; زيرا ما از طرفى قائليم كه عقلا مقصود از علم را چيزى غير از علم منطقى مى‌دانند و به معرفتى علم اطلاق مى‌كنند كه دلالتش مقبول باشد و به احتمالات خلاف آن توجه نشود. از طرف ديگر، مى‌گويم كه عقلا عمل كردن بر اساس علم عرفى را قبيح مى‌شمرند; زيرا علم عرفى از مصاديق ظن است. حال چگونه مى‌شود كه عقلا در زندگى خويش به دليل اقتضاى عالم به احتمالات خطا توجهى نكنند و علم عرفى را دليل و معيار عمل بدانند; و از طرف ديگر، مولايى كه عبدش را به خاطر زير پا گذاشتن اين دليل و معيار، تنبيه مى‌كند، تقبيح كنند! حتى كار به جايى رسيده كه بر اين مطلب، ادعاى اجماع مى‌كنيم و آن را به همه انسان‌ها نسبت مى‌دهيم!
همچنين با مباحث يادشده روشن مى‌شود كه تمسك به »آيه افتراء« نيز براى اثبات اين اصل بى‌معنا خواهد بود; زيرا افترا از نگاه عقلا كه مخاطبان سنت هستند، تنها در صورتى است كه فرد از معارف عقلايى تجاوز كند و بدون دليل عقلايى چيزى را نسبت دهد. اما كسى كه بر اساس علم عرفى و با سند و مدرك عقلايى چيزى را اثبات كند، به هيچ وجه ذم نمى‌گردد و نسبت افترا به او داده نمى‌شود.
در نهايت همه ادله مرحوم شيخ براى اثبات اصالت عدم حجيت ظن رد مى‌شود و براى اثبات اين اصل به هيچ يك از اين ادله نمى‌توان تمسك كرد. البته مى‌توان دليل عقلى معتبرى براى اثبات اين اصل اقامه كرد كه از موضوع اين مقاله خارج است.


پى‌نوشت‌ها

[1] فرائدالأصول، ج 1، صفحه 2.
[2] فرائدالأصول، ج 1، صفحه 49.
[3] عنايةالأصول، ج 3، صفحه 108.
[4] أوثق‌الوسائل، صفحه 74.
[5] كفايةالأصول، صفحه 303.
[6] كفايةالأصول، صفحه 295.
[7] فوائدالأصول للنائينى، ج2، ص 559.
[8] أجودالتقريرات، ج 2، صفحه 102.
[9] تهذيب‌الأصول، ج 2، صفحه 173.
[10] مصباح‌الأصول، ج 2، صفحه 151.
[11] الأصول‌العامة، النص، صفحه 29.
[12] مباحث‌الأصول، ج 2، صفحه 339.
[13] منتقى‌الأصول، ج 4، صفحه 301.
[14] فرائدالأصول، ج 1، صفحه 49.
[15] أوثق‌الوسائل 74.
[16] فرائدالأصول، ج 1، صفحه 49.
[17] هود: 119.
[18] التوبة: 128.
[19] كتاب العين، ج2، ص 390152; معجم مقائيس اللغة، ج4، ص 109; و ج1، ص: 489; لسان العرب، ج12، ص 416، و ج11، ص 129; المصباح المنير فى غريب الشرح الكبير للرافعى، ج2، ص 427; و ج2، ص 113; الصحاح، تاج اللغة و صحاح العربية، ج5، ص 1990، و ج4، ص 1663.
[20] المحيط فى اللغة، ج6، ص 36.
[21] مجمع البحرين، ج6، ص 331; كتاب العين، ج5، ص 270; كتاب العين، ج5، ص 220; المحيط فى اللغة، ج6، ص 121، و ج6، ص 36; الصحاح، تاج اللغة و صحاح العربية، ج4، ص 1594، و ج6، ص 2219; معجم مقائيس اللغة، ج3، ص 173، و ج6، ص 157; لسان العرب، ج10، ص 451، و ج13، ص 457.
[22] مجمع البحرين، ج6، ص 121.
[23] مفردات ألفاظ القرآن، ص 580.
[24] همان، ص 461.
[25] مجمع البحرين، ج6، ص 121.
[26] الكافى، ج42 1.
[27] همان، 26.
[28] تفسير القمى، ج2، ص 19.
[29] المحيط فى اللغة، ج10، ص 12; الصحاح، تاج اللغة و صحاح العربية، ج6، ص 2160; معجم مقائيس اللغة، ج3، ص 462; المصباح المنير فى غريب الشرح الكبير للرافعى، ج2، ص 386; لسان العرب، ج13، ص 272; مجمع البحرين، ج6، ص 279; شمس العلوم و دواء كلام العرب من الكلوم، ج7، ص 4217.
[30] الأنعام/149.
[31] مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج4، ص 587.
[32] تفسير نمونه، ج22، ص 530; همچنين در ج8، ص 286، نيز به اين مطلب اشاره شده است.
[33] درس خارج اصول حضرت آيت الله سبحانى 88/07/26.
[34] وسائل‌الشيعة، ج27، ص 59.
[35] مستدرك‌الوسائل، ج9، ص 147.
[36] النهاية فى غريب الحديث و الأثر، ج3، ص 162.
[37] بحارالأنوار، ج 91، ص147.

نام کتاب : فقه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 71  صفحه : 6
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست