responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 186  صفحه : 8

عرب ستیزی یا بیماری ادبی
الويرى محسن

پرسش "ما و بيگانه"، همواره در كانون پرسش تاريخى ما وجود داشته است و با ورود بحث مدرن »ديگرى« از روانشناسى، ابعاد تازه‌اى به خود گرفته است. آيا ايرانيان بيگانه ستيزاند؟ آيا روشنفكران ايرانى مسحور بيگانه‌اند؟ بيگانه ستيزى مى‌تواند از مهم‌ترين پژوهش‌هاى علمى ما در قلمرو تاريخ، جامعه‌شناسى، روانشناسى اجتماعى و انسان‌شناسى ايرانى باشد. در اينجا ما با سه واقعيت و پيشفرض آشكار رو به رو هستيم:
1. ستيزه جويى با ديگرى، به هر دليل، در تاريخ ما سابقه دارد.، جنگ جزء طبيعى رفتار دولتهاست. و در برابرش گرايش آشتى طلبانه هم در پراتيك و نيز گفتار، تراژدى، ادبيات، شعر، حماسيه‌هاى ما، سخن رانده است.
2. بيگانه ستيزى پديده‌اى فطرى براى ايرانيان نبوده و هر بار دلايلى داشته و همواره نيز بر يك خط و نشان نمانده است و گاهى ستيز به دوستى بدل شده است.
در اين تاريخ بايد گفت بيشتر از آن كه ما با بيگانگان جنگيده باشيم، آنان با ما جنگيده‌اند.
3. بيگانه ستيزى يا بيگانه گرايى روشنفكران در دوران مدرن، تفاوت‌ها و وجوه مميزى با داورى عامه مردم داشته است كه بايد در بستر زندگى اجتماعى و آگاهى به واقعيت آن، جداگانه بررسى شود و شباهت و اختلاف‌هايش با دقت تحليل گردد.
بايد دانست كه جنگ و جدال‌هاى ميان حكومت‌ها، با مفهوم بيگانه ستيزى، همچون رفتارى روحى، عملى و يك ديدگاه و فرهنگ، فرق دارد. در همه جهان، بنا به منافعى و براساس طبيعت قدرت، قوى كوشيده ضعيف را در چنگ بگيرد و كشور مورد تجاوز، با دشمن تجاوز كار جنگيده ؛ موفق به پس راندن خصم گشته يا به تسليم كشيده شده است. درخواست‌هاى اقتصادى، ميل به جهان گسترى نيروى قدرتمندتر و حركت سرمايه و... اشكال گوناگون جدال سياسى را به جنگ تبديل كرده است. و اين گونه چالش پيرامون قدرت، چه بسا درون مرزى و بين خودى‌ها و بالاخره حتى درون خود فرد، در همه طول حيات انسان سابقه داشته و حاوى مضمون بيگانه ستيزى نيست.
بيگانه ستيزى مختصات روانى پاره‌اى علت‌ها، اقوام و مردم و حتى افراد است كه مجموعه‌اى از تجربه‌هاى آسيب آفرين در كار رابطه آنان و ديگرى اختلال جدى به وجود آورده و نمى‌تواند راه‌هاى معقول گفت و گو را برگزيند و ترس از بيگانه به يك بيمارى پايدار و ستيز با ديگرى تبديل شده است. كشورهايى كه با ديگران رابطه‌هاى متنوع برقرار مى‌كنند و در جايى بنا به منافع معين به كشمكش بر مى‌خيزند، مشمول ايده ترس از بيگانه نيستند ؛ اما مردمى كه در دوران گذرا و كوتاه آرامش، به هر بهانه اخلال ايجاد كرده، به روش‌هاى مبتنى بر نفى و گريز، كناره‌گيرى، كشمكش، و آشوب انگيزى، بى وقفه به جاى مبادله آرا و حل اختلاف‌ها مى‌گردند، از اين منظر قابل واشكافى‌اند. تبديل كردن مسايل گذشته به امرى پايدارى و نگذشتنى و تكرار مدام آن و توليد احساس نفرت جديد، از جمله مظاهر اين رفتار پر آسيب است.
موقعيت جغرافيايى، استراتژيك و ژئوپلتيك ايران كه چهار راه جهان كهن بود، در طول تاريخ، مردم ما را در معرض آزارهاى فراوانى قرار داده است. ايرانى‌ها و حكومتهاى ايرانى كمتر به ديگران آزارها رسانده‌اند؛ جز دوران نادر شاه. جنگ و جدال ايرانى‌ها با يونانى‌ها و سلوكى‌ها و پيش‌تر از آن ستيزه‌هاى مربوط به تاريخ افسانه آلود پيشداديان و كيانيان با توران، و آريايى‌ها با اقوام مستقر در فلات ايران و جنگ و جدال بومى‌ها و مهاجران نو پديد و پيروزى مهاجران و.. و سپس جنگ‌هاى دوران امپراطورى ايران (هخامنشيان و ساسانيان) و آنگاه يورش اعراب و رابطه دو گانه ايرانيان با مهاجمان و جدا انگارى دين اسلام (دين به روايت خاندان پيامبر (ص)) با نيروى ستمگر متجاوز و خلافت، سلطه و بهره كشى و ويرانگرى اعراب (اموى و عباسى) و روايت فردوسى از اين تمايز، سپس مقابله با مغول‌ها و سلطه آنان و نيز سلطه تركان و افغان‌ها و بالاخره ظهور جهان مدرن و رابطه ما و غرب، همه و همه ميدان جنگ و ستيزى است كه ايده بيگانه ستيزى امروز، از دل آن سر بر مى‌آورد تا مورد كاوش قرار گيرد و صحت و سقم آن بررسى گردد.
امروزه نيز چالش‌هاى سياسى، ديپلماتيك و تهديدات جدى و يا بازى رعب‌انگيز براى دستيابى به مقاصد سياسى، رابطه ايران و امريكا و اروپا و كشورهاى متحد را دچار آشوب كرده است. آيا ما حق داريم اين چالش‌ها را محصول بيگانه ستيزى ايرانيان خطاب كنيم، يا عادلانه آن است كه ريشه جدل را در سلطه جويى قدرت و قدرت‌هاى جهانى ببينيم كه به طور طبيعى، مقاومت دولت و مردم را بر مى‌انگيزد و روشنفكرانى كه گرايش - عرب دارند آن را به نادرست، محصول بيگانه ستيزى بر مى‌شمارند.
پاره‌اى گزينش يك منظر رئاليستى در تفسير تاريخ و موقعيت كنونى را نخستين شرط درك صحيح مضمون چالش‌ها و پرسش بيگانه ستيزى يا عدم آن و درك علل ستيزه‌ها مى‌دانند و گروهى ديگر، منظر واقع‌گرايانه را يك افسانه، و همه معنا را به نسبيت موقعيت و منظر و ذهن شناساگر موضوع منتسب مى‌كنند.
با اين توضيح، قصد دارم به كتاب جويابلوندل سعد، با نام "عرب ستيزى در ادبيات معاصر ايران"، ترجمه فرناز حائرى بپردازم كه با بازخوانى و حاشيه نويسى ناصر پورپيراد، به وسيله نشر كارنگ منتشر شده است.
در آغاز كتاب، سخنى تند و معترض و مثل همه سخنان افراطى، يك جانبه عليه »روشنفكرى بى مايه معاصر ايران« آمده كه چرا نتوانسته است پيش از نويسنده عرب، به كارى در اين سطح دست يازد:
»خواندن اين كتاب، افسوس هزار باره را در من زنده كرد كه چرا سرنوشت روشنفكرى ايران بدان جا كشيده است كه هر ارزيابى از آنان، با اعلام ندانم كارى و نمايش عيب‌هاى شان برابر مى‌شود؟!
واقعاً اين كلى گويى و همه را به يك چوب راندن منطقى است و همه ارزيابى‌هاى روشنفكران ايرانى اعم از روشنفكران مذهبى يا غير مذهبى، چپ و راست و ليبرال و مسلمان و ماركيست و فرا ايدئولوژيك پست مدرن و معنا گريز و معنا پرداز و روشنفكر متخصص درون حكومتى و تكنوكرات و پژوهشگر رسمى و غير رسمى و تئوريسين اقتصادى و جامعه‌شناسى و انسان‌شناسى و اديب، همه و همه ضعيف‌تر از بررسى خانم سعد است و ديگران هم بايد ادبيات ما را با منظر و اسلوب او واكاوى مى‌كردند و اگر مثلاً به راهى ديگر رفتند، اين مسير، به معنى بى مايگى مطلق روشنفكرى معاصر ما بوده است؟
بگذريم از درستى حق انتقاد درباره هر چيز و از جمله مشكلات روشنفكرى ما، اما چنين نگرش و شيوه‌اى، خود بيش از هر كار روشنفكرى ديگر، نشانه بى مايگى است. بديهى است كه مسائلى چون عرب ستيزى، نشان يك بيمارى است ؛ اما خود ريشه‌هايى دارد و عدم تحليل منطقى آن و محدوديت فهم و به جاى تفكر تحقيقى، نسبت دادن عرب ستيزى صرفاً به تأثير رضا شاه، خود گوياى نقص بزرگ‌ترى در نقد روشنفكرى ماست:
»اين كتاب در عين حال كه از سر گردانى روشنفكرى ما در تبيين هويت ملى مى‌گويد، به بى محتوايى عرب ستيزى گسترده‌اى مى‌پردازد كه تقريباً سراسر ادبيات معاصر ايران را تا عالى‌ترين نمونه‌هاى آن كرم زده و معيوب كرده است.
خواننده خردمند پس از خواندن اين كتاب، خواهد پذيرفت كه تفاوت جويا بلوندل سعد، درباره بى بنيانى پديده نو ظهور عرب ستيزى در ميان صاحب نظران سده اخير ايران، كاملاً اصيل است و هنگامى كه مبدأ هدايت اين ستيزه بى خردانه عليه اقوام بومى عرب خودى و نيز ملت‌هاى عرب همسايه و هم كيش ايران به معنى زمان رضا شاه رجوع مى‌كنيم، معلوم مى‌شود كه لااقل در موضوع عرب ستيزى، تقريباً تمام صاحب قلمان در تبعيت و تأييد درخواست‌هاى رضا شاه، با او هم صدا و همراه بوده‌اند .
نخست اينكه عرب ستيزى پديده‌اى نو ظهور ميان ما نيست و محصول عجم ستيزى بنى اميه و سلطه ستمگرانه بنى عباس است.
دوم اينكه مردم ايران همان اندازه كه در پيام‌هاى قرآن حكيم و خداوند عليم و عمل فرستاده بر حق او و اهل بيت نبى (ص)، افق معنوى نو و برابر پندارى همه انسان‌هاى سفيد و سياه، غنى و فقير، عرب و عجم را يافتند و به آنان دل دادند و آن را باور كردند، در رفتار دشمنان پيامبر و غاصبان ولايت و سلطه سلطنت و خلافت اعراب (بنى اميه و پس از آن، نه تنها حكمت و حقيقت و عدالت و آزاد منشى و كرامت و دوستى ترسيدند، بلكه احياى داستان هولناك ظلم و ستم حاكمان سركوبگر و خشونت پيشه را آزمودند و اگر نبود نور دانايى و دانشورى و تربيت و بارقه معنوى اسلامى كه سرزمين‌هاى فتح شده را از تعصب جاهلى عرب ستايى مدام منع مى‌كرد و نيرويى بود براى بسط مدنيت اسلامى، اين حاكمان دست كمى از ديگر سلطه گران نداشتند، پس هر چه ايرانيان در تمدن اسلامى فراهم آوردند و بالايى گرفتند، محصول خدمات متقابل اسلام و ايران به هم بود و هر چه ستم و تعصب و ويرانى در سرزمين‌هاى عرب و عجم فراهم آورد، از ستمگرى قومى و برترى پندارى نژادى اموى و ديگران حاصل آمد و ثمره شومش نيز نه تنها دامن آنان را گرفت كه به اسلام آسيب رساند زيرا حقيقت الهى در دست پيروان جاهل، بيشتر آسيب‌ها را مى‌بيند و آنان‌اند كه با رفتار پست و نا معقول و ظالمانه خود، دامن دين و حقيقت تابناك و اخلاقى آن را در چشم ناواردان به ساحت معرفت الهى لكه‌دار كرده‌اند و هميات خويش را به نام دين، دستمايه سركوب‌ها، جدال‌ها، تجاوزگرى‌ها، آشوب‌ها و خشونت‌ها كرده‌اند. با اين همه و با همه ضرورت جدا كردن دو مقوله اسلام ستيزى و عرب ستيزى و درك ريشه‌هاى هر يك، حقيقت آن است كه در عصر حاضر و سده اخير و در حقيقت پس از ظهور مدرنيته و وزش بادهاى آن بر اكناف جهان و از جمله ايران و پيدايش سياست استعمار مدرن و توسعه آگاهى‌هاى مدرن وبازگشايى افق‌هاى نو در تجربه تمدن جديد و سياست مدرن و پيشرفت مدرن و تأثير آن بر ايرانيان و ايجاد جنبش تازه، روشنفكر جديد ايرانى با دلباختگى به عصر جديد و راه حل غربى، در معرض توسعه يك پديده جديد متعلق به دوران تشكيل دولت به ملت جديد و انديشه ناسيوناليسم بورژوايى غرب قرار گرفت كه خود مظهر موفقيت عينى جوامع جديد مدرن بود و از رنسانس تا قرن هيجده، عملاً و نظراً قوام يافته بود و در زمان مشروطه در ايران جرقه زد و به هنگام شكل‌گيرى دولت مدرن رضا شاهى، ابزار استحكام دولت او و پاسخ به ضرورت‌هاى دوران قرار گرفت و با توجه به وابستگى و پيوند و نيازهاى استعمارى، به شكل عرب ستيزى حاد ظهور تازه‌اى يافت.
پس از انقلاب اسلامى، با توجه به ماهيت اسلامى انقلاب و چالش غرب گرايى و روشنفكرى ليبرال با آن، بار ديگر ما شاهد طرح اين مسئله بوده‌ايم ؛ اما اتفاقاً هرگز رواج دوران رضا شاه را به خود نديد، زيرا به طور كلى آگاهى متفكران ربع قرن اخير، در بستر تجربه بزرگ اجتماعى، به توسعه فكر منجر گشته است ؛ به هر رو مى‌توان شاهد تفاوت‌هاى جدى عرب ستيزى در پيش و پس از انقلاب بود و با وجود تعديل سياست عجم ستيزى پان عربيسم به جنگ جنون آسا و خونبار صدام و نقش غرب در توسعه اين جنگ براى مهار انقلاب، شگفت‌انگيز آن كه با همه هراس حكومت‌هاى عرب منطقه از ايران و خطاهاى تند روان آغاز انقلاب، هرگز حتى در ميان مردم، اين بيگانه ستيزى دوام نيافت و عرب ستيزى به احساس عمومى مبدل نشد و دشمنى با صدام فاصله‌اش را واكنش مردم نسبت به مردم عرب حفظ كرد. چنانكه با سقوط رژيم تجاوز كار، به سرعت مردم ايران و عراق كدورت‌ها را زدودند و با وجود نقشه زيركانه امريكا براى رواج جنگ شيعه و سنى و استفاده از طالبان و القاعده و وهابى گرى، براى گسترش تخاصم عرب و عجم، اين پديده روى نداده است كه البته خرد رهبران مذهبى شيعه و سنى و گاه سياستمداران دو طرف را بايد در اين آگاهى مؤثر داشت.
پس اگر چه در ماهواره‌هاى لس آنجلسى پس انقلاب، گونه‌اى عرب ستيزى مبتذل ترويج شد؛ اما هرگز اين امر، به روشنفكران ايرانى سرايت نكرد و چنين نظرى تهمتى بيش نيست:
»وسيع‌تر شدن اين عرب ستيزى در ذهن روشنفكرى كم توان ايران، در دوران حكومت كنونى، چنان كه ظواهر امر نشان مى‌دهد، نوعى اعلام نا رضايتى سياسى است. در واقع روشنفكرى غير مذهبى كنونى مى‌خواهد، بار نالايقى در عرض اندام سياسى و در جا زدن و پس ماندگى اجتماعى خود را در حوادث سده اخير، بر دوش عرب‌هاى پانزده قرن پيش بگذارد و به اين بهانه، با ساده‌ترين صورتى، خود را از معرض پرسش‌هاى ملى دور نگه دارد !
بارزترين نشانه نالايقى روشنفكرى كنونى ما آن جا بروز مى‌كند كه مى‌بينيم اين كتاب را، هم چون بررسى مسائل تاريخى و اجتماعى و ادبى ايران، ديگران براى ما نوشته‌اند تا معلوم شود كه صاحب نظران ما، به كلى ابتر مانده‌اند و به پخته خوارى انديشه ديگران عادت كرده‌اند.
راستى به چه دليل روشنفكرى معاصر ايران از نگاه به خويش در آينه زمان هراس مى‌كند. از حوادث غول آساى ملى و منطقه‌اى و جهانى در سده اخير مطلبى نمى‌آموزد و بر سر تصورات تلقينى ديگران كه عرب ستيزى يكى از نا باب‌ترين آن‌هاست ايستاده است؟ !
واقعاً با توجه به كنش كشورهاى عربى برابر رفتار دوستانه ايران، اينان يك سويه و وهم‌آلود از عرب ستيزى روشنفكران ايران سخن گفتن عجيب مى‌نمايد!
بديهى است كه روشنفكران لائيك و خدا ناباوران، با كل دين و در نتيجه اسلام، ميانه خوبى ندارند و اين متعارض ايدئولوژيك كفر و دين، كاملاً قابل فهم است. اما آن را به عرب ستيزى روشنفكران بدل كردن، سوء تفاهمى است كه نويسنده بايد آن را در خود ريشه يابى كند تا به علت اين نگرش غلوآميز پى ببرد.
پس تا اينجا مى‌توان دو نتيجه تازه را به داورى متن افزود.
1. در ادبيات فارسى بيگانه انگارى سابقه دارى وجود دارد كه علت آن عرب ستيزى نيست، بلكه سلطه خلفاى اموى و عباسى و تحريف اسلام به وسيله آنها و فخر فروشى نژادى و احياى تفاخر نژادى و ماجراى عرب و عجم دوران جاهلى است و نمى‌توان صورت مسئله را عوض كرد. پيدايش واكنش‌هاى بيمار گونه در سمت مخالف، البته قابل فهم است و من هرگز به توجيه همه واكنش‌هاى اهل تفكر ايران برابر عرب‌ها نمى‌نشينم و ضمناً داستان اسلام و ايران را از مسئله عرب‌ها و ايران جدا مى‌انگارم؛ اگر چه حتماً ظهور اسلام در ميان عرب‌ها و تبديل اسلام آوردگان نوپاى جاهليت عرب به رهبران بيگانه با روح دين، در لشكر كشى‌هاى نظامى و تمايزشان با رفتار اهل بيت پيامبر اكرم (ص) ؛ گاه تطابق موهومى ميان عرب‌ها و اسلام، در پاره‌اى اذهان پديد آورده است.
2. پيدايش پان عربيسم از يك سو و ايرانى گرى شرونيستى جديد در سوى ديگر، هر دو به دوران مدرن و استعمار جديد و توسعه ناسيوناليسم بودازدايى مربوط است و توسعه تلقى‌هاى نژاد گرايانه در دوران رضا شاه، در ادامه يك تجربه تاريخى سابقه دار، و نفوذش در دسته‌هايى از روشنفكران ايرانى خود سوژه بررسى علمى و بيطرفانه جديدى است و بايد همه سويه مورد بررسى قرار گيرد. بحث بيگانه ستيزى با عرب، بيشتر بايد به صورت معكوس مطرح شود؛ يعنى عجم ستيزى عرب.
اگر در ادبيات فارسى معاصر، گاه به شيوه‌اى بيمار گونه، عليه عرب‌ها بانگرشى نژاد گرايانه سخن رفته، نه مى‌توان آن را تأييد كرد و نه مى‌توان به شيوه‌اى سوبژكتيو و مجرد، آن را منفصل از پيشينه‌اش، تحليل كرد.
نكته ديگر آن است كه ما اصلاً نمى‌توانيم از يك مشخصه فراگير و كلى، به نام عرب ستيزى در ادبيات معاصر حرف بزنيم. نخست اينكه ما باز بنا به دلايلى پس زمينه‌اى نه تنها با عرب ستيزى بلكه با غرب ستيزى هم در دوره‌هايى از تاريخ و ادبيات و روشنفكرى معاصر رو به رو هستيم.
دوم اينكه اين ستيز مطلق نيست و چه در ارتباط با عرب‌ها و چه غربى‌ها در كنار ادبيات و روشنفكرى ستيزه جو، ما با ادبيات و روشنفكرى مغاير آن هم روبرو بوده‌ايم؛ يعنى هر چند در دوران پهلوى و به ويژه رضا شاه، انديشه افراطى و شوونيسم ايرانى و ناسيوناليسم عرب ستيز رواج يافته و روشنفكران و هنرمندان آن دوران نيز مستقلاً و بنا به ضرورت‌هاى مدرن گرايى ناسيوناليستى و انديشه‌هاى ملى گرايانه بودا زدايى و چه تحت تأثير تلقينات حكومت يا سياست استعمارى، اغلب به آن روى كرده‌اند؛ اما متفكران ديگرى در حوزه روحانيون و دين پروران وجود داشته‌اند كه ميلى به دامن زدن به نژاد گرايى نداشته، به عكس بر خدمات متقابل اسلام و ايران تأكيد كرده‌اند و از سر اين تأكيد برابر عرب ستيزى نيز ايستاده‌اند و لااقل واقعيت اسلام را با واقعيت تسلط حكومت و خلافت غاصب اسلامى و حقيقت مردم عرب را با منش دولت‌ها يكى نپنداشته‌اند و كوشيده‌اند، عليه شعله ور كردن اختلات شيعى و سنى و ايرانى و عرب، همچون سياستى استعمارى مقاومت بر انگيزند.
بهر رو اگر در آثار كسانى چون صادق هدايت و صادق چوبك گرايشات عرب ستيزانه است. نخست بايد سرشت آن را با عرب ستيزى فردوسى متمايز دانست. فردوسى شاعر شيعى است و به ستم نژاد پرستانه اعتراض مى‌كند؛ در حالى كه نويسندگان مدرن، اساساً با انديشه لائيك، با كل پديده دين دشمن‌اند.
از سوى ديگر عرب ستيزى كسانى مثل اخوان ثالث، با علائق انديشه نور و ظلمت و زرتشتى‌گرى تعريف مى‌گردد.
در اشعار فروغ، ما نه با عرب ستيزى، كه با بهره از زبان قرآن مجيد، همچون يك فرم هنرى روبرو هستيم ؛ اما شاعر بزرگ و مدرن زنده ايران طاهره صفار زاده به سبب علائق شديد دينى، اساساً عليه عرب ستيزى برخاسته و جهان را بين كفر و دين در چالش مى‌بيند ؛ نه عرب و عجم. ارادت او به پيامبر و اهل بيت و اصحاب صالح پيامبر كه جمله عرب بوده‌اند، در سراسر اشعار او هويداست و اين ويژگى هر هنرمند مؤمن ايرانى است.

نام کتاب : پگاه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 186  صفحه : 8
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست