بربسته بود باب فضيلت به روى خلق
گر قتل او نمىشدى اين باب را كليد
برگى بود ز دفتر خونين كربلا
هر لاله و گلى كه به طَرْفِ چمن دميد
از دامن سپيد شريعت زدود و شست
با خون سرخ خويش، سيه كارى يزيد
يكسان رخ غلام و پسر بوسه داد و گفت
در دين ما سيه نكند فرق با سفيد
بُد تشنه عدالت و آزادى بشر
آن العطش كه از دل پر سوز مىكشيد
چونان كه گفت خواهر خود را اسير باش
آزاد تا جهان شود از قيدِ هر پليد
بانوى بانوان جهان آنكه روزگار
بعد از على خطابه سرايى چو وى نديد
لطف كلامش از «امِنَ الْعَدْل» بين كه ساخت
رسوا يزيد و پرده اهل ستم دريد
خوشبخت ملّتى كه از اين نهضت بزرگ
گردد ز روى معرفت و عقل مستفيد
(خوشدل) دريغ و درد كه ما بهره كم بريم
زين نهضت مقدّس و زين مكتب مفيد
«خوشدل تهرانى»