نام کتاب : عاشورا ريشهها، انگيزهها، رويدادها، پيامدها نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 1 صفحه : 549
«يا حُزْناه! يا كَرْباه! الْيَوْمَ ماتَ جَدِّي رَسُولُ اللَّهِ، يا أَصْحابَ
مُحَمَّداه! هؤُلاءِ ذُرِّيَّةُ الْمُصْطَفى، يُساقُونَ سَوْقَ السَّبايا
؛ امروز گويا جدم رسول خدا از دنيا رفته، اى اصحاب محمد صلى الله عليه و آله!
اينان فرزندان پيامبر برگزيدهاند كه آنان را همانند اسيران مىبرند». [1]
در اينجا بود كه سكينه قدم پيش نهاد، پيكر پاك پدر را در آغوش گرفت، هر چه
تلاش كردند وى را جدا كنند ممكن نشد، جماعتى از اعراب آمدند و سكينه را كشان كشان
از پيكر پدرش جدا ساختند
(ثُمَّ إِنَّ سُكَيْنَةَ اعْتَنَقَتْ جَسَدَ الْحُسَيْنِ عليه السلام
فَاجْتَمَعَ عِدَّةٌ مِنَ الْأَعْرابِ حَتّى جَرُّوها عَنْهُ). [2]
از سكينه نقل شده است كه در آن حال (گويا بيهوش شد و در آن بيهوشى) از پدرش
شنيد كه فرمود:
شيعَتِي ما إنْ شَرِبْتُمْ عَذْبَ ماءٍ فَاذْكُرُونِي
«اى شيعيان من! هرگاه آب گوارايى
نوشيديد مرا ياد كنيد، يا اگر خبرى از غريب يا شهيدى شنيديد بر من بناليد». [3]
***
ناگهان زينب عليها السلام سنگ صبور
اهل كاروان، كه با نوحه سرائى بجا و به موقعش تا حدودى باعث تخليه بغضهاى فرو
خفته در گلو شده بود، متوجه على بن الحسين عليه السلام شد كه مىرفت از سر
بىقرارى قالب تهى كند، زينب عليها السلام خود را به امام سجاد عليه السلام رساند
و گفت:
«مالِي أَراكَ تَجُودُ بِنَفسِكَ يا بَقِيَّةَ جَدِّي وَ أَبِي وَإخْوَتي
؛ تو را چه شده، اى يادگار جدّ و پدر و برادرانم! مىبينم كه مىخواهى جانت را
تسليم كنى؟!».
امام سجاد عليه السلام پاسخ داد: چگونه بىتابى نكنم در حالى كه مىبينم پدر و
برادران و