نياز اتحاد و
به هم پيوستگى؛ براى يك جامعه، همانند نياز به آب و هواست.
ميزان كاربرد
و نيروهاى هر جامعه بستگى به ميزان استحكام پيوندهاى اجتماعى آنها دارد، همانگونه
كه ضايعات نيروهاى عظيم جمعى كاملًا مربوط به ميزان اختلافها و برخوردهاى منفى
گروههاى اجتماعى است، خلاصه «حيات» و «مرگ» ملتها تا حد زيادى در گرو همين موضوع
است.
اينها روشن
است، مهم اين است كه بدانيم وصول به يك پيوند قابل اطمينان اجتماعى؛ هرگز با
شعارهاى داغ و پر سر و صدا؛ و خطابههاى آتشين و اشعار غرورآفرين حماسى به دست
نمىآيد؛ حتى توجه افراد به فلسفه اتحاد و نتايج عظيم وحدت صفوف، و خطرات بزرگ
نفاق و پراكندگى براى تحقق بخشيدن به اين اهداف كافى نيست.
كار اساسى در
اين زمينه را از شناخت ريشههاى اختلاف و نفاق هر جامعه بايد آغاز كرد؛ و تا راه
حلى براى موارد اختلاف، فكر نشود هيچ قدرتى نمىتواند روح وحدت را- مسيحوار- در
كالبد بىروح يك جامعه پراكنده بدهد!
***
حال اين سؤال پيش مىآيد كه:
آيا مىتوان
تمام ريشههاى اختلافات عقيدهاى، فكرى، و سليقهاى و مانند آن را به كلى از ميان
برد؟ و از افراد پراكنده، جامعهاى ساخت واحد؛ يكنواخت، يك فكر؛ يك عقيده و يك
سليقه؛ مانند ظروفى كه در اندازه واحد از يك كارخانه بيرون مىآيد؟
در برابر اين
سؤال صريحاً بايد گفت:
حتماً نه. چرا
كه هيچ قوم و ملتى را- هر چند متشكل و همفكر باشند- نمىيابيم كه دهها ماده
اختلاف نداشته باشند، موادى كه افزايش آن بسيار آسان و كم كردنش مشكل است!
حتى پيروان
آيين و مذهبى مانند اسلام كه اصول و فروع و همه چيز آن بر پايه «توحيد» و «وحدت»
بنا شده باز با گذشت زمان- بر اثر انحراف از مسير اصلى- گرفتار به اختلافها و
شكافها شدهاند.
پس چه بايد
كرد؟ از يك سو بدون وحدت صفوف، هيچ كارى از پيش نمىرود. و از سوى ديگر، رسيدن به
وحدت، به وسيله از ميان بردن تمام عوامل اختلاف عملًا ممكن نيست.
آيا با اين
حال بايد بنشينيم تا موريانه اختلاف، همه ستونهاى كاخ سعادت جامعه را بخورد و
واژگون سازد؟ يا راهى به سوى «وحدت نسبى» وجود دارد؟
اينجاست كه
متفكران جهان امروز به فكر فرمولى افتادهاند كه به آن بتوان به اين هدف تحقق
بخشيد، و فرمول زير خلاصه نتيجه اين تلاش است: