سپس قرآن گفتگوئى كه ميان بعضى از مسلمانان و منافقين، قبل از جنگ رد و بدل شده، به اين صورت بيان مىكند كه:
بعضى از مسلمانان- طبق نقل «ابن عباس»، «عبداللَّه بن عمرو بن حرّام انصارى» بوده است «1»- هنگامى كه ديد «عبداللَّه بن ابى سلول» با يارانش خود را از لشگر اسلام كنار كشيده و تصميم بازگشت به «مدينه» دارند به آنها گفت:
چرا باز مىگرديد؟ بيائيد يا به خاطر خدا و در راه او پيكار كنيد و يا لا اقل در برابر خطرى كه وطن و خويشان شما را تهديد مىكند دفاع نمائيد. مىفرمايد:
«به ايشان گفته شد بيايند در راه خدا نبرد كنند يا- حداقل- از حريم خود دفاع نمائيد» «وَ قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا في سَبيلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا».
ولى آنها به يك بهانه واهى دست زده، «گفتند: ما اگر مىدانستيم جنگ مىشود بىگمان از شما پيروى مىكرديم» «قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالًا لَاتَّبَعْناكُمْ».
و بنا به تفسير ديگر، منافقان گفتند: اگر ما اين را، «جنگ» مىدانستيم با شما همكارى مىكرديم، يعنى به نظر ما اين جنگ نيست بلكه يك نوع انتحار و خودكشى است؛ زيرا با عدم توازنى كه ميان لشگر اسلام و كفار ديده مىشود، جنگ كردن با آنها عاقلانه نيست. به خصوص اين كه لشكرگاه اسلام در نقطه نامناسبى قرار گرفته است.
به هر ترتيب، اينها بهانهاى بيش نبود، هم وقوع جنگ حتمى بود و هم مسلمانان در آغاز پيروز شدند و اگر شكستى دامنگيرشان شد، بر اثر اشتباهات و خلافكارىهاى خودشان بود، خداوند مىگويد: آنها دروغ مىگفتند: