responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تفسير نمونه نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر    جلد : 17  صفحه : 281
تنها بگذارند، سپس پيام دادند كه حرف همان است كه گفتيم، به خدا تا گروگان نسپاريد، جنگ نخواهيم كرد، «قريش» و «غطفان» هم بر سر حرف خود اصرار ورزيدند، و در ميان آنها اختلاف افتاد، و در همان ايام بود كه شبانه طوفان سرد زمستانى در گرفت، آن چنان كه خيمه‌هاى آنها را به هم ريخت، و ديگها را از اجاق به روى زمين افكند.
اين عوامل، دست به دست هم داد، و همگى دست و پا را جمع كردند و فرار را بر قرار ترجيح دادند، به گونه‌اى كه حتى يك نفر از آنها در ميدان جنگ باقى نماند. «1»
***
ح- داستان حذيفه
در بسيارى از تواريخ آمده است «حذيفه يمانى» مى‌گويد: ما در روز «جنگ خندق» آن قدر گرسنگى و خستگى و وحشت ديديم كه خدا مى‌داند، شبى از شبها (بعد از آن كه در ميان لشكر احزاب اختلاف افتاد) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
آيا كسى از شما هست مخفيانه به لشكرگاه دشمن برود، و خبرى از آنان بياورد، تا رفيق من در بهشت باشد؟.
حذيفه مى‌گويد: به خدا سوگند! هيچ كس، به خاطر شدت وحشت و خستگى و گرسنگى از جا برنخاست.
هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله چنين ديد: مرا صدا زد، من خدمتش رفتم فرمود: برو، خبر اين گروه را براى من بياور، ولى هيچ كار ديگرى در آنجا انجام مده تا بازگردى.
من آمدم در حالى كه طوفان سختى مى‌وزيد و اين لشكر الهى آنها را در هم


نام کتاب : تفسير نمونه نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر    جلد : 17  صفحه : 281
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست