تو به اين افتخار مىكنى كه: باغ، زراعت، ميوه و آب فراوان دارى، ولى من افتخار مىكنم كه: پروردگار من خدا است، خالق من، رازق من او است، تو به دنيايت مباهات مىكنى، من به عقيده و ايمان و توحيدم!
«و من هيچ كس را شريك پروردگارم قرار نمىدهم» «وَ لاأُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَداً».
***
بعد از اشاره به مسأله توحيد و شرك، كه مهمترين مسأله سرنوشتساز است، مجدداً او را مورد سرزنش قرار داده، مىگويد: «تو چرا هنگامى كه وارد باغت شدى نگفتى: اين نعمتى است كه خدا خواسته»، چرا همه اينها را از ناحيه خدا ندانستى و شكر نعمت او را به جا نياوردى؟! «وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ». «2»
«چرا نگفتى هيچ قوت و قدرتى جز از ناحيه خدا نيست» «لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ».
اگر تو زمين را شكافتهاى، بذر پاشيدهاى، نهال غرس كردهاى، درختان را بر، دادهاى! و به موقع به همه چيز آن رسيدهاى، تا به اين پايه رسيده است، همه اينها با استفاده از قدرتهاى خداداد، و امكانات و وسائلى است كه خدا در اختيار تو قرار داده، تو از خود هيچ ندارى و بدون او هيچ هستى!.
سپس اضافه كرد: «اگر مىبينى من از نظر مال و فرزند از تو كمترم» (مطلب مهمى نيست) «إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً».
***