اينجا بود كه وجدان خفته آنها اندكى بيدار شد «و به خويشتن بازگشتند و از درون خويش فريادى شنيدند كه به آنها مىگفت: شما ظالم و خودخواه و ستمگريد». نه به خود رحم مىكنيد و نه به جامعهاى كه به آن تعلّق داريد (فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ).
ولى به هر حال لازم بود پاسخى بگويند، «لذا با كمال سرشكستگى گفتند: تو كه مىدانى اينها سخن نمىگويند» (ثُمَّ نُكِسُوا عَلَى رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هؤُلَاءِ يَنطِقُونَ).
اينجا بود كه گفتار كوبنده ابراهيم همچون صاعقهاى بر سرشان فرود آمد.
فرياد زده «گفت: آيا جز خدا چيزى را مىپرستيد كه نه كمترين سودى براى شما دارد و نه زيانى به شما مىرساند؟» نه اميدى به سودشان داريد و نه ترسى از زيانشان (قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَايَنفَعُكُمْ شَيْئًا وَ لَايَضُرُّكُمْ).
سپس افزود: «اف بر شما و بر آنچه غير از خدا مىپرستيد. آيا عقل نداريد؟» (أُفٍّ لَكُمْ وَ لِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ).
سرانجام چون ياراى مقاومت در برابر منطق نيرومند ابراهيم عليه السلام در خود نديدند- آنچنان كه شيوه همه زورگويان قلدر است- متوسّل به زور شدند و گفتند: بايد او را بسوزانيد!
و براى اين كار، از تعصّبات جاهلانه بتپرستان كمك گرفتند، «صدا زدند:
بشتابيد به يارى خدايانتان، اگر توان و قدرتى داريد» (قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنتُمْ فَاعِلِينَ). «1»
اين يك نمونه از منطق رسا و مستدل و قاطع و برنده ابراهيم عليه السلام بود.
8. قابل توجّه اينكه قرآن يكى از افتخارات مسلمانان را اين مىشمرد كه آنها