responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تفسير نمونه نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر    جلد : 10  صفحه : 37
بوديم.
يوسف عليه السلام رو به آنها كرد و گفت: مثل اينكه برادر كوچكتان تنها مانده است، من براى رفع تنهاييش او را با خودم بر سر يك سفره مى‌نشانم.
بعد دستور داد براى هر دو تن يك اتاق خواب مهيّا كردند و باز بنيامين تنها ماند. يوسف گفت: او را نزد من بفرستيد. در اين هنگام برادرش را نزد خود جاى داد، امّا ديد او سخت نگران است و پيوسته برادر ازدست‌رفته‌اش يوسف را ياد مى‌كند. در اينجا پيمانه صبر يوسف عليه السلام لبريز شد و پرده از روى حقيقت برداشت، چنانكه قرآن مى‌گويد: «هنگامى كه (برادران) وارد بر يوسف شدند، برادرش را نزد خود جاى داد و گفت: من برادر تو هستم، از آنچه آنان انجام مى‌دادند غمگين و ناراحت نباش» (وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلَى‌ يُوسُفَ آوَى‌ إِلَيْهِ أَخَاهُ قَالَ إِنِّى أَنَا أَخُوكَ فَلَا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ).
«لا تَبتَئس»، از مادّه «بُؤس» و «بأس» در اصل به‌معنى ضرر و شدّت، در اينجا يعنى اندوهگين و غمناك نباش.
منظور از كارهاى برادران كه بنيامين را ناراحت مى‌كرده، بى‌مهرى‌هايى است كه نسبت به او و يوسف روا داشتند و نقشه‌هايى كه براى طرد آن دو از خانواده كشيدند. اكنون مى‌بينى كه كارهاى آنها به زيان من تمام نشد، بلكه وسيله‌اى براى ترقّى و تعالى من بود، بنابراين تو نيز ديگر از اين‌باره اندوهى به خود راه مده.
* در اين هنگام، طبق بعضى از روايات، يوسف عليه السلام به بنيامين گفت: آيا دوست دارى نزد من بمانى؟ او گفت: آرى، ولى برادرانم هرگز راضى نخواهند شد چون به پدر قول داده و سوگند ياد كرده‌اند كه مرا به هر قيمتى كه هست با خود بازگردانند. يوسف عليه السلام گفت: غم مخور. من نقشه‌اى مى‌كشم كه آنها ناچار شوند


نام کتاب : تفسير نمونه نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر    جلد : 10  صفحه : 37
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست