نام کتاب : پيام امام امير المومنين(ع) نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 3 صفحه : 471
امام عليه السّلام در اين سخن، به داستان معروفى اشاره فرمود كه در ميان مردم
شهرت داشت و به همين دليل، به يك اشاره گذرا بسنده مىكند. شبيه همين معنا در خطبه
26 آمده است و در آنجا شرح آن را بيان كرديم و ماجرا به طور خلاصه چنين بود:
«هنگامى كه فتنه «جمل» با پيروزى امام عليه السّلام و شكست مخالفان فرونشست، امام
عليه السّلام «جرير بن عبداللّه» را براى گرفتن بيعت از «معاويه» به شام فرستاد،
«معاويه» كه مايل نبود با امام بيعت كند، در اين باره به مشورت پرداخت و نامهاى
براى «عمرو بن عاص» نوشت و از او كمك خواست و گفتگوهاى زيادى ميان او و «معاويه»
درگرفت و «عمرو» به او فهماند كه فاقد افتخاراتى است كه على عليه السّلام دارد.
سرانجام گفت: اگر من با تو بيعت كنم و تمام خطرات آن را بپذيرم، چه پاداشى
براى من قرار خواهى داد؟ معاويه گفت: هر چه خودت بگويى، عمرو گفت: حكومت مصر را
بعد از پيروزى به من واگذار كن! معاويه تأمّلى كرد و گفت: من خوش ندارم كه مردم
درباره تو بگويند: «به خاطر اغراض دنيوى، با من بيعت كردى!» عمرو گفت: اين حرفها
را كنار بگذار (تو خودت رئيس دنياپرستانى! مطلب همين است كه من مىگويم، من حكومت
مصر را مىخواهم) سرانجام معاويه تسليم شد و اين قرارداد را با او بست. [1]» ولى عجبا! كه
دنيا به او هم وفا نكرد و چند سالى بيشتر در رأس حكومت مصر نبود و همان گونه كه در
بالا آورديم، در پايان عمر از كرده خود پشيمان بود و به خودش بد مىگفت، ولى راهى
براى نجات از آن گرداب هولناك نبود [2]
[1] شرح ابن ابى الحديد، جلد 2، صفحه
61 (با تلخيص).
[2] در مورد تاريخ مرگ «عمرو» ميان
مورّخان گفتگو است، ولى به گفته «علّامه امينى» در «الغدير» و «ابن ابى الحديد» در
«شرح نهجالبلاغه» (جلد 6، صفحه 321) صحيحتر آن است كه در سال 43 هجرى طومار
زندگانى ننگينش پايان يافت و اگر حكومتش از سال 39 شروع شده باشد، دوران آن بيش از
پنج سال نبود.
نام کتاب : پيام امام امير المومنين(ع) نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 3 صفحه : 471